پارت بیست هفت

#پارت_بیست_هفت
****
آرسام
مشغول بودم که در زده شدو منشیم اومد توی اتاق
-بله
+اقای رادمنش میرید پایین برای ناهار یا بیارم اتاق
هانا هنوز نیومده بود و مطمئن بودم اونارو هم از کار کرده
-میرم پایین ممنون
رفت و منم بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون
کارمندا میرفتن پایین برای ناهار توی رستورانی که مخصوص کارکنای ساختمون بود
در اتاقی که هانا توش بود رو زدم و رفتم داخل
دیدم هانا داره تعریف میکنه و اونام ریسه رفتن
نگفتم😑
-هانا...
بهم نگاه کرد
با سر بهش اشاره کردم و اومدم بیرون
وقتی اومد بیرون کنارگوشش همونطور که میرفتیم پایین گفتم
-نگفتم شلوغ نکن؟
+خودشون میخندیدن
-شماهم که اصلا کاری نمیکردی
سرتقانه شونه بالا انداخت و گفت
+نـچ
خندم گرفته بود وی داشت این دختر که اینقد بچه نشون میده
انگار نه انگار۲۳سالشه
ناهارو که خوردیم اومدیم بالا و رفتم تو اتاق
رواشو کج کرد که بره اتاق دخترا که از پشت یقشو گرفتم و اوردم تو اتاق
تقلا میکرد که بره ولی نمیزاشتم
+قول میدم هیچ کاری نکنم
فقه نگاشون میکنم
اییی اییی ول کن
قول بابا قوول
-هانااا
فقه نگام کرد
-بشیــن
نشست
هیچی نگفت و رفت تو گوشیش
انگار چشاش برق زد و بعدش،مشغول تایپ شد
خب دیگه حله
نظــــــر👽 👽 👽 👽 🙈 👀