سلام... باز هم خبر مرگم مهسام! بقیه ی ادمین ها نمیدونم کج
سلام... باز هم خبر مرگم مهسام! بقیه ی ادمین ها نمیدونم کجان والا! بازم وانشات اوردم...امیدوارم از خوندنش لذت ببرید...
In The Name Of God
مقدمه
من را پیدا کن
حتی اگر در میان آسمان های روشن باشم
یا در قعر چاهی تاریک،
یا در زمین،
تو میتوانی
من این را باور دارم
حتی اگر مرا پیدا نکنی،
من تا وقتی که عمرم تمام شود
به دنبال تو خواهم بود.
ام.آر♡
با این دفعه میشد پنج بار، پنج بار بود که دنبالش کرده
بود و آخرش هم به بن بست خورده بود.
به عنوان بزرگ ترین و معروف ترین کارگاه شهر،
براش کسر شان داشت که حدود یه ماه عالف یه پسر
بچه شر و شیطون باشه، مردمم که عقلشون به
چشمشون بود.
پسری که هر دفعه توی شهر یه خرابکاری راه
مینداخت و یه نامه و پیغام مسخره واسه جونگین
میذاشت، هر دفعه هم یک جمله توش تکراری بود و
پشت برگه نامه اشکال نامفهومی بود.
”منو پیدا کن جونگین"
توی پیغام هایی هم که میذاشت فقط از خودش واسه
جونگین تعریف میکرد. بهتر بود بار دیگه نامه ها رو
بخونه شاید بتونه سرنخ پیدا کنه، باید بیشتر دقت
میکرد.
نامه ها رو از توی کشو بیرون کشید.
نامه اول:
”سالم به معروف ترین و بزرگ ترین و البته دوست
داشتنی ترین کارگاه شهر.
من کیونگسوام، شاگردت، البته تو منو نمی شناسی
هااا، ولی تو الگوی من حساب میشی.
_منو پیدا کن جونگین"
نامه دوم:
”واو، میدونم میدونم، االن داری از عصبانیت میترکی
و گوشات قرمز شده و پره های بینیت باال پایین میشه.
میبینی که، من خیلی خوب میشناسمت.
بابت خراب کاریم توی مغازه معذرت، ولی این دفعه
واقعا تقصیر خود صاحب مغازه بود.
_منو پیدا کن جونگین"
با عصبانیت برای یه لحظه چشماش رو روی هم
گذاشت، این پسر کفرش رو در می اورد.
نامه سوم:
”اه، جونگینااا، خیلی گیجی، چطور نمی تونی منو
بگیری؟ راستی بهت سنمو گفته بودم؟
نه نگفته بودم، اشکال نداره االن میگم، من 19 سالمه
و حدودا شش سال ازت کوچیک ترم، تازه خیلی هم
از تو کوتاه ترم، نا گفته نمونه عاشقه این تفاوت
قدمونم.
_منو پیدا کن جونگین"
نامه چهارم:
"اووووووو، معلومه الگوم رو خوب انتخاب کردم،
باالخره تونستی ماسکم رو پیدا کنی اما جونگینا، تو
خیلی بی عرضه ای.
_منو پیدا کن جونگین"
درسته! اون ماسکی رو حدود دو هفته پیش سر صحنه
حادثه پیدا کرده بود ولی دریغ از یه مدرک، انگار
اون پسر از قصد اون ماسک رو اونجا انداخته بود تا
اون رو دست بندازه.
-کوچولوی عصاب خورد کن"
نامه پنجم:
خب، مثل اینکه زیادی تو نخ من موندی، باالخره بایدم
اینجوری میبود، من همه رو طلسم میکنم.
میخوام این دفعه خودم رو بهت نشون بدم ولی بستگی
به هوش خودت داره، نه اینکه من به تو شک داشته
باشم ها، ولی خب من خیلی زرنگم.
_منو پیدا کن جونگین"
دفعه پنجم، نامه پنجم.
حاال میشه دفعه ششم و جونگین استرس شدیدی گرفته
بود، حتی خودش هم نمیدونست چرا، شاید به این
خاطر بود که میترسید نتونه اون پسر رو پیدا کنه.
***
ساعت جیبی قدیمیش رو از توی جیب جلیقش در اورد
و بهش نگاهی کرد.
12:30
شب شده بود و باید برمیگشت خونه، توی خیابون های
خلوت شهر راه میرفت و توی فکر بود، باید یه فکری
به حال این قایم موشک بازی با اون پسر دردسر ساز
میکرد، دیگه تحملش تموم شده بود.
به پایین نگاه میکرد که با سر توی درخت رفت،
دستش رو روی پیشونیش فشار داد و آخ و اوخش باال
رفت، هرچند کسی توی خیابون نبود که به اه و ناله
های جونگین گوش بده.
وقتی سرش رو بلند کرد روی دیوار یه اعالمیه رو
دید.
”-این دیگه چه کوفتیه؟"
چنگی به اعالمیه زد و به اون نگاه کرد، کاریکاتورش
روی اون اعالمیه کشیده شده بود و تنها چیزی که
جونگین رو عصبانی بود دماغش بود که توی اعالمیه
کوفته کشیده بودنش و اون کاله مسخره روی سرش.
تیتر اعلامیه نظرش رو جلب کرد.
”رسوایی کارگاه کیم جونگین، به دلیل بی عرضه
بودن"
زیرش هم همون پیغام همیشگی نوشته شده بود.
”منو پیدا کن جونگین"
این دیگه خارج از تحمل جونگین بود. با دو تا دستاش
اعالمیه رو ریز ریز کرد و توی سطل آشغال انداخت،
تا میخواست حرکت کنه یاد چیزی افتاد، اون لعنتی
شکل پشت اعالمیه رو فراموش کرده بود.
سریع به سمت سطل آشغال به راه افتاد و برگه های
ریز ریز شده رو از توش برداشت و به سمت خونش
به راه افتاد.
***
-"اینهههههه، ایول به خودم."
باالخره بعد از ساعت ها تجزیه و تحلیل کردن تونس
ته بود راز پشت نامه ها رو پیدا کنه. دیگه نزدیک
صبح بود و کم کم خورشید خودش رو نشون میداد.جونگین به کاغذ های رو به روش نگاه کرد و نگاه
کرد که روش یه جمله نوشته بود.
”آن چیست که بلند است، پر از سبز است، رگ های
قهوه ای دارد."
تا صبح نشسته بود و کلی تئوری از این چیستان ساخته
بود و آخرش هم فهمیده بود منظورش درخته و تنها
درختی که اون حدس میزد، همون درختی بود که
روش اعالمیه نصب شده
In The Name Of God
مقدمه
من را پیدا کن
حتی اگر در میان آسمان های روشن باشم
یا در قعر چاهی تاریک،
یا در زمین،
تو میتوانی
من این را باور دارم
حتی اگر مرا پیدا نکنی،
من تا وقتی که عمرم تمام شود
به دنبال تو خواهم بود.
ام.آر♡
با این دفعه میشد پنج بار، پنج بار بود که دنبالش کرده
بود و آخرش هم به بن بست خورده بود.
به عنوان بزرگ ترین و معروف ترین کارگاه شهر،
براش کسر شان داشت که حدود یه ماه عالف یه پسر
بچه شر و شیطون باشه، مردمم که عقلشون به
چشمشون بود.
پسری که هر دفعه توی شهر یه خرابکاری راه
مینداخت و یه نامه و پیغام مسخره واسه جونگین
میذاشت، هر دفعه هم یک جمله توش تکراری بود و
پشت برگه نامه اشکال نامفهومی بود.
”منو پیدا کن جونگین"
توی پیغام هایی هم که میذاشت فقط از خودش واسه
جونگین تعریف میکرد. بهتر بود بار دیگه نامه ها رو
بخونه شاید بتونه سرنخ پیدا کنه، باید بیشتر دقت
میکرد.
نامه ها رو از توی کشو بیرون کشید.
نامه اول:
”سالم به معروف ترین و بزرگ ترین و البته دوست
داشتنی ترین کارگاه شهر.
من کیونگسوام، شاگردت، البته تو منو نمی شناسی
هااا، ولی تو الگوی من حساب میشی.
_منو پیدا کن جونگین"
نامه دوم:
”واو، میدونم میدونم، االن داری از عصبانیت میترکی
و گوشات قرمز شده و پره های بینیت باال پایین میشه.
میبینی که، من خیلی خوب میشناسمت.
بابت خراب کاریم توی مغازه معذرت، ولی این دفعه
واقعا تقصیر خود صاحب مغازه بود.
_منو پیدا کن جونگین"
با عصبانیت برای یه لحظه چشماش رو روی هم
گذاشت، این پسر کفرش رو در می اورد.
نامه سوم:
”اه، جونگینااا، خیلی گیجی، چطور نمی تونی منو
بگیری؟ راستی بهت سنمو گفته بودم؟
نه نگفته بودم، اشکال نداره االن میگم، من 19 سالمه
و حدودا شش سال ازت کوچیک ترم، تازه خیلی هم
از تو کوتاه ترم، نا گفته نمونه عاشقه این تفاوت
قدمونم.
_منو پیدا کن جونگین"
نامه چهارم:
"اووووووو، معلومه الگوم رو خوب انتخاب کردم،
باالخره تونستی ماسکم رو پیدا کنی اما جونگینا، تو
خیلی بی عرضه ای.
_منو پیدا کن جونگین"
درسته! اون ماسکی رو حدود دو هفته پیش سر صحنه
حادثه پیدا کرده بود ولی دریغ از یه مدرک، انگار
اون پسر از قصد اون ماسک رو اونجا انداخته بود تا
اون رو دست بندازه.
-کوچولوی عصاب خورد کن"
نامه پنجم:
خب، مثل اینکه زیادی تو نخ من موندی، باالخره بایدم
اینجوری میبود، من همه رو طلسم میکنم.
میخوام این دفعه خودم رو بهت نشون بدم ولی بستگی
به هوش خودت داره، نه اینکه من به تو شک داشته
باشم ها، ولی خب من خیلی زرنگم.
_منو پیدا کن جونگین"
دفعه پنجم، نامه پنجم.
حاال میشه دفعه ششم و جونگین استرس شدیدی گرفته
بود، حتی خودش هم نمیدونست چرا، شاید به این
خاطر بود که میترسید نتونه اون پسر رو پیدا کنه.
***
ساعت جیبی قدیمیش رو از توی جیب جلیقش در اورد
و بهش نگاهی کرد.
12:30
شب شده بود و باید برمیگشت خونه، توی خیابون های
خلوت شهر راه میرفت و توی فکر بود، باید یه فکری
به حال این قایم موشک بازی با اون پسر دردسر ساز
میکرد، دیگه تحملش تموم شده بود.
به پایین نگاه میکرد که با سر توی درخت رفت،
دستش رو روی پیشونیش فشار داد و آخ و اوخش باال
رفت، هرچند کسی توی خیابون نبود که به اه و ناله
های جونگین گوش بده.
وقتی سرش رو بلند کرد روی دیوار یه اعالمیه رو
دید.
”-این دیگه چه کوفتیه؟"
چنگی به اعالمیه زد و به اون نگاه کرد، کاریکاتورش
روی اون اعالمیه کشیده شده بود و تنها چیزی که
جونگین رو عصبانی بود دماغش بود که توی اعالمیه
کوفته کشیده بودنش و اون کاله مسخره روی سرش.
تیتر اعلامیه نظرش رو جلب کرد.
”رسوایی کارگاه کیم جونگین، به دلیل بی عرضه
بودن"
زیرش هم همون پیغام همیشگی نوشته شده بود.
”منو پیدا کن جونگین"
این دیگه خارج از تحمل جونگین بود. با دو تا دستاش
اعالمیه رو ریز ریز کرد و توی سطل آشغال انداخت،
تا میخواست حرکت کنه یاد چیزی افتاد، اون لعنتی
شکل پشت اعالمیه رو فراموش کرده بود.
سریع به سمت سطل آشغال به راه افتاد و برگه های
ریز ریز شده رو از توش برداشت و به سمت خونش
به راه افتاد.
***
-"اینهههههه، ایول به خودم."
باالخره بعد از ساعت ها تجزیه و تحلیل کردن تونس
ته بود راز پشت نامه ها رو پیدا کنه. دیگه نزدیک
صبح بود و کم کم خورشید خودش رو نشون میداد.جونگین به کاغذ های رو به روش نگاه کرد و نگاه
کرد که روش یه جمله نوشته بود.
”آن چیست که بلند است، پر از سبز است، رگ های
قهوه ای دارد."
تا صبح نشسته بود و کلی تئوری از این چیستان ساخته
بود و آخرش هم فهمیده بود منظورش درخته و تنها
درختی که اون حدس میزد، همون درختی بود که
روش اعالمیه نصب شده
۳۲.۳k
۲۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.