ماه خاموش🔞
#ماه_خاموش🔞
#پارت۲۰
اما از طرفی نمیخواستم از برنامه عقب بمونم
مخصوصا الان که سم هم تهدیدم کرده بود
و گندی که جلو بازرس زده بودم
برای همین گفتم
- نه امشب نمیام ... باشه یه شب دیگه
سر تکون دادو رفت
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که مگی اومد
- خوب شد نرفتی دزیره باهات کار داشتم اما فراموش کرده بودم
بلند شدمو سوالی نگاهش کردم
- فردا یه کارمند جدید میاد ... میخوام تو راه بندازیش ...
- کارمند جدید ؟ برای بخش کار من ؟
بدنم یخ شده بود... یعنی یکیو میخوان جای من بگیرن ؟
نکنه این شروع کاره و سم میخواد اول برام جایگزین بیاره
کارو که یاد گرفت منو اخراج کنه
مگی متوجه نگرانیم شد و گفت
- نگران نباش دزیره یه کارمند جدیده به کار شما ربط نداره بعد از اینکه راه
افتاد اینجا نمیمونه قراره بفرستیمش فروشگاه شماره 43 ...
فقط قراره اینجا راه بیافته
هرچند کاملا خیالم راحت نشده بود
اما سر تکون دادمو گفتم
- باشه من راه میندازمش ...
سَم :
تمام بعد از ظهر وقتم تو جلسه گذشت
اما غروب قبل برگشتن به خونه نتیجهی تحقیق سوابق دزیره تو پرورشگاهش اومد
استعلام تمام حساب های بانکی دزیره رو گرفتم خسته بودم اما نه جسمی
بیشتر روحی خسته بودم
فشار خانواده برای داشتن وارث از یه سمت
تلاش دوست دخترای قبلیم برای برگشتن از طرف دیگه
و حالا هم مجبور کردن دزیره ......
#پارت۲۰
اما از طرفی نمیخواستم از برنامه عقب بمونم
مخصوصا الان که سم هم تهدیدم کرده بود
و گندی که جلو بازرس زده بودم
برای همین گفتم
- نه امشب نمیام ... باشه یه شب دیگه
سر تکون دادو رفت
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که مگی اومد
- خوب شد نرفتی دزیره باهات کار داشتم اما فراموش کرده بودم
بلند شدمو سوالی نگاهش کردم
- فردا یه کارمند جدید میاد ... میخوام تو راه بندازیش ...
- کارمند جدید ؟ برای بخش کار من ؟
بدنم یخ شده بود... یعنی یکیو میخوان جای من بگیرن ؟
نکنه این شروع کاره و سم میخواد اول برام جایگزین بیاره
کارو که یاد گرفت منو اخراج کنه
مگی متوجه نگرانیم شد و گفت
- نگران نباش دزیره یه کارمند جدیده به کار شما ربط نداره بعد از اینکه راه
افتاد اینجا نمیمونه قراره بفرستیمش فروشگاه شماره 43 ...
فقط قراره اینجا راه بیافته
هرچند کاملا خیالم راحت نشده بود
اما سر تکون دادمو گفتم
- باشه من راه میندازمش ...
سَم :
تمام بعد از ظهر وقتم تو جلسه گذشت
اما غروب قبل برگشتن به خونه نتیجهی تحقیق سوابق دزیره تو پرورشگاهش اومد
استعلام تمام حساب های بانکی دزیره رو گرفتم خسته بودم اما نه جسمی
بیشتر روحی خسته بودم
فشار خانواده برای داشتن وارث از یه سمت
تلاش دوست دخترای قبلیم برای برگشتن از طرف دیگه
و حالا هم مجبور کردن دزیره ......
۲.۵k
۱۶ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.