پارت 84: اون لبا دیگه زیادی برق میزدن. چشامو بستم. گوشاشو
پارت 84: اون لبا دیگه زیادی برق میزدن. چشامو بستم. گوشاشو نوازش کردم. به سمتش رفتم. لبامو محکم روی لباش گذاشتم. با لبام زبونشو گرفته بودم. میتونستم بفهمم که هیچ حرکتی نداره. فقط چشاشو بسته . کاملا در اختیار من بود . ازش جدا شدم. چشاشو باز کردو بهم خیره شد ولی هنوزم بغض داشت. لبخندی زدمو دستاشو گرفتمو فشار دادم. من: کوکی من که نباید اینقد زود جا بزنه! قرارم نیس من تنهاش بزارم. چون تو باید باهام تمرین کنی! هر روز میبینمت. لباش آویزون شدو با ناراحتی گفت: اخه 5 ماه بدون تو بخوابم؟ چجوری نبوسمت؟؟ وااای خدا این محاله! خندیدمو با چشای ریز نگاهش کردم.
من: پس بگو دلت برای خوابیدن با من تنگ میشه نه خودم!
برگشتو سریع هول کرد. کوکی: او نه ...نه گائول ینی ...این ...اه ...خوب خودت ینی چی؟ ینی لبات چشات بغلت . خوب دلم تنگ میشه. من: آیگووو فک کنم زیادی سخت میگیری. اینجوری که میگی نیس فقط نمیتونیم با هم بخوابیم . دم موهامو گرفتو باهاشون بازی بازی میکرد.
انگاری یه حالت استرس داشت. با زبونش لباشو خیس کرد. زیادی کیوت به نظر میرسید. نفس عمیقی کشید. کوکی: خوب من تصمیممو گرفتم. میخوام بزارم بری. و این ینی امشب اخرین شبه که میتونم باهات بخوابم! و این دوباره ینی تا 5 ماه دیگه باید فکر خوابیدن باهاتو از سرم بیرون کنم! و این ینی میدونی دیگه چی در انتظارته امشب!
همه اینا رو وقتی میگفت که سرش کاملا پایین بود و با حوصله ی خاصی میگفت. زدم زیر خنده. نوک سینه هاشو نیشگون گرفتم. بازم ازون لبخندای دندون نمای شیرینش زد از همونا که گوشه چشماش خط میوفته. صورتشو با دسام قاب کردم. و همونجور که میخندید لبامو روی دندوناش چسبوندم. و زبونمو روی دندوناش کشیدم. ازش جدا شدم. من: حالا که کیوت شدی لوس شدی به هدفتم رسیدی اجازه میدید بریم بیرون قربان ؟ ابروهاشو بالا انداخت. کوکی: خانوم پارک گائول اهم اره بریم بیرون .
از تخت پا شدیمو رفتیم بیرون. شوگا هیونگ همینجوری که روی کاناپه نشسته بود و سرش تو گوشیش بود گفت: گائول خوب خرش کردی؟؟ گذاشت بری؟؟ جونگ کوک اخمی کردو گفت: هعی هیونگ ینی چی خرش کردی؟؟؟ معلومه اجازه دادم بهش. من ازین پسرای غیرتی که تعصب بی جا دارن نیستم! ابروهامو انداختم بالا و با طعنه گفتم: خوب حتما اون پسری که تو اتاق داشت گریش میگرفت که تا 5 ماه نمیتونه باهام بخوابه یکی دیگه بود! دسشو روی صورتش گذاشتو با نا رضایتی یه طور با مزه ای گفت: وای خدا دوباره شروع شد! به قدری کیوت بود که حتی یونگی هم دلش ضعف رفت! همه دور هم نشستیمو تلوزیون نگاه کردیم ساعت 8 و نیم بود. صدامو صاف کردمو توجه بقیه رو به خودم جلب کردم. من: اهم...خوب بچه ها میخواین برای شام تهیونگ و جونگ کوک شام درست کنن؟؟ همه نگاه ترسناکی بهم انداختنو جین با قیض گفت : مگه من مرده باشم دوباره بزارم این دو تا شام درست کنن!
تهیونگ کیوت شدو لبخند مستطیلی زد. وی: خوب من که کاملا طبرعه شدم چون من فقط اونا رو ریختم توی ظرف همین! جین: خوب به هر حال شریک جرمی!
جونگ کوک با لحن تعجب همیشگی و چشای همیشه بازش گفت: جرم؟ هیونگ جرم چیه؟ یه ذره دیگه ادامه بدیم فک کنم قاتل زنجیره ای خطابمون کنید! لپاشو کشیدم و بعد جاشو روی گونش بوسیدم. کوکی: حالا یه غلطی کردم! منو عفو کنید بزرگان! دیگه تا عمر دارم کوچک ترین چیزی نمیپزم! و بعدم ایشی گفت و دندوناشو به نمایش گذاشت. به قدری خنده دار بود که ما از جواب دادن معذور بودیم و فقط به اون لحن با نمکش میخندیدیم.جین پا شدو سمت آشپز خونه رفت. جین: کوکی... ته.... فقط هیچکودومتون نزدیک آشپزخونه نشید خووب؟؟؟ کوکی و ته سمت آشپزخونه چرخیدندو با لحن تمسخر امیز گفتن: اطاعت سرورم! بعد از اماده شدن غذا همه به کمکش رفتیمو غذارو سر میز چیدیم و شروع به خوردن کردیم. پر بود از غذا دامپلینگ, بولگوگی, نودل با سس سویا. جین اولین لقمه رو خوردو با حس افتخار گفت: اوه این عالیه تفاوت را احساس کنید! و همه زدیم زیر خنده . بعد از شام ظرفا رو دس ماشین ظرف شویی سپردیمو هول ساعت 12 بود که نشسته بودیم دور هم . یهو جونگ کوک دستمو گرفت و گفت: پا شو بریم بخوابیم. مگه فردا نباید صبح زود پاشی؟
پاشو باید استراحت کنی عزیزم. لبامو گاز گرفتم. من: پاشیم بریم بخوابیم یا....ادامه حرفمو جیهوپ گفت: یا اینکه ببریش تو اتاقو تا جایی که میتونی از لباش استفاده کنی؟! جدا از لباش شاید؟؟ جونگ کوک عصبانی دستمو گرفت: آییییش هیونگ چه فکری راجب من کردی اخه؟
پاشو گائول. پا شدمو باهاش به سمت اتاق رفتم.
(جونگ کوک)
رفتیم توی اتاق و گائول بعد از من وارد شدو در اتاقو بست.
جلوی آینه رفتو موهاشو که بافته بود باز کردو شونه زد.
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد. تا اینکه به سمت کمدی رفت که همیشه چند تا لباس توش داشت. یه تاپ سفید رنگ نازک با طرح لب ر
من: پس بگو دلت برای خوابیدن با من تنگ میشه نه خودم!
برگشتو سریع هول کرد. کوکی: او نه ...نه گائول ینی ...این ...اه ...خوب خودت ینی چی؟ ینی لبات چشات بغلت . خوب دلم تنگ میشه. من: آیگووو فک کنم زیادی سخت میگیری. اینجوری که میگی نیس فقط نمیتونیم با هم بخوابیم . دم موهامو گرفتو باهاشون بازی بازی میکرد.
انگاری یه حالت استرس داشت. با زبونش لباشو خیس کرد. زیادی کیوت به نظر میرسید. نفس عمیقی کشید. کوکی: خوب من تصمیممو گرفتم. میخوام بزارم بری. و این ینی امشب اخرین شبه که میتونم باهات بخوابم! و این دوباره ینی تا 5 ماه دیگه باید فکر خوابیدن باهاتو از سرم بیرون کنم! و این ینی میدونی دیگه چی در انتظارته امشب!
همه اینا رو وقتی میگفت که سرش کاملا پایین بود و با حوصله ی خاصی میگفت. زدم زیر خنده. نوک سینه هاشو نیشگون گرفتم. بازم ازون لبخندای دندون نمای شیرینش زد از همونا که گوشه چشماش خط میوفته. صورتشو با دسام قاب کردم. و همونجور که میخندید لبامو روی دندوناش چسبوندم. و زبونمو روی دندوناش کشیدم. ازش جدا شدم. من: حالا که کیوت شدی لوس شدی به هدفتم رسیدی اجازه میدید بریم بیرون قربان ؟ ابروهاشو بالا انداخت. کوکی: خانوم پارک گائول اهم اره بریم بیرون .
از تخت پا شدیمو رفتیم بیرون. شوگا هیونگ همینجوری که روی کاناپه نشسته بود و سرش تو گوشیش بود گفت: گائول خوب خرش کردی؟؟ گذاشت بری؟؟ جونگ کوک اخمی کردو گفت: هعی هیونگ ینی چی خرش کردی؟؟؟ معلومه اجازه دادم بهش. من ازین پسرای غیرتی که تعصب بی جا دارن نیستم! ابروهامو انداختم بالا و با طعنه گفتم: خوب حتما اون پسری که تو اتاق داشت گریش میگرفت که تا 5 ماه نمیتونه باهام بخوابه یکی دیگه بود! دسشو روی صورتش گذاشتو با نا رضایتی یه طور با مزه ای گفت: وای خدا دوباره شروع شد! به قدری کیوت بود که حتی یونگی هم دلش ضعف رفت! همه دور هم نشستیمو تلوزیون نگاه کردیم ساعت 8 و نیم بود. صدامو صاف کردمو توجه بقیه رو به خودم جلب کردم. من: اهم...خوب بچه ها میخواین برای شام تهیونگ و جونگ کوک شام درست کنن؟؟ همه نگاه ترسناکی بهم انداختنو جین با قیض گفت : مگه من مرده باشم دوباره بزارم این دو تا شام درست کنن!
تهیونگ کیوت شدو لبخند مستطیلی زد. وی: خوب من که کاملا طبرعه شدم چون من فقط اونا رو ریختم توی ظرف همین! جین: خوب به هر حال شریک جرمی!
جونگ کوک با لحن تعجب همیشگی و چشای همیشه بازش گفت: جرم؟ هیونگ جرم چیه؟ یه ذره دیگه ادامه بدیم فک کنم قاتل زنجیره ای خطابمون کنید! لپاشو کشیدم و بعد جاشو روی گونش بوسیدم. کوکی: حالا یه غلطی کردم! منو عفو کنید بزرگان! دیگه تا عمر دارم کوچک ترین چیزی نمیپزم! و بعدم ایشی گفت و دندوناشو به نمایش گذاشت. به قدری خنده دار بود که ما از جواب دادن معذور بودیم و فقط به اون لحن با نمکش میخندیدیم.جین پا شدو سمت آشپز خونه رفت. جین: کوکی... ته.... فقط هیچکودومتون نزدیک آشپزخونه نشید خووب؟؟؟ کوکی و ته سمت آشپزخونه چرخیدندو با لحن تمسخر امیز گفتن: اطاعت سرورم! بعد از اماده شدن غذا همه به کمکش رفتیمو غذارو سر میز چیدیم و شروع به خوردن کردیم. پر بود از غذا دامپلینگ, بولگوگی, نودل با سس سویا. جین اولین لقمه رو خوردو با حس افتخار گفت: اوه این عالیه تفاوت را احساس کنید! و همه زدیم زیر خنده . بعد از شام ظرفا رو دس ماشین ظرف شویی سپردیمو هول ساعت 12 بود که نشسته بودیم دور هم . یهو جونگ کوک دستمو گرفت و گفت: پا شو بریم بخوابیم. مگه فردا نباید صبح زود پاشی؟
پاشو باید استراحت کنی عزیزم. لبامو گاز گرفتم. من: پاشیم بریم بخوابیم یا....ادامه حرفمو جیهوپ گفت: یا اینکه ببریش تو اتاقو تا جایی که میتونی از لباش استفاده کنی؟! جدا از لباش شاید؟؟ جونگ کوک عصبانی دستمو گرفت: آییییش هیونگ چه فکری راجب من کردی اخه؟
پاشو گائول. پا شدمو باهاش به سمت اتاق رفتم.
(جونگ کوک)
رفتیم توی اتاق و گائول بعد از من وارد شدو در اتاقو بست.
جلوی آینه رفتو موهاشو که بافته بود باز کردو شونه زد.
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد. تا اینکه به سمت کمدی رفت که همیشه چند تا لباس توش داشت. یه تاپ سفید رنگ نازک با طرح لب ر
۶۳.۰k
۰۴ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.