بگو با من حدیث ماتم و هجران اجباری
بگو با من حدیث ماتم و هجران اجباری
خدایا گریه ها دارم برایم شانه ای داری؟
نشستم تا بگویم واژه ها در وصف گیسویت
ولی از گوشه ی چشمم به وقت گریه می باری
درون پیله ام هستم نشانم را تو میدانی
نگو با دیگری هستی نگو با دیگری یاری
اگر دلداده ای یارا به دست عاشق دیگر
درون چشم من بنگر جوابم را بگو ، آری
بیا ویرانه ی ما را به دست خود صفایی ده
برای این دل خسته تو آن برجسته معماری
شدم ساقی میخانه فراری از شب و خانه
به یادت باده می نوشم نگو که مست و بیعاری
اگر بی باده بنشستم ولی با چشم تو مستم
چرا با تیر مژگانت سفیر جنگ و پیکاری ؟
خدایا گریه ها دارم برایم شانه ای داری؟
نشستم تا بگویم واژه ها در وصف گیسویت
ولی از گوشه ی چشمم به وقت گریه می باری
درون پیله ام هستم نشانم را تو میدانی
نگو با دیگری هستی نگو با دیگری یاری
اگر دلداده ای یارا به دست عاشق دیگر
درون چشم من بنگر جوابم را بگو ، آری
بیا ویرانه ی ما را به دست خود صفایی ده
برای این دل خسته تو آن برجسته معماری
شدم ساقی میخانه فراری از شب و خانه
به یادت باده می نوشم نگو که مست و بیعاری
اگر بی باده بنشستم ولی با چشم تو مستم
چرا با تیر مژگانت سفیر جنگ و پیکاری ؟
۳.۰k
۲۹ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.