پارت47
#پارت47
با صدای زنگ گوشی اش ،
سیخ سر جایش نشست .
چشم هایش به هم چسبیده بود
و به سختی باز می شدند .
دستی به صورتش کشید و درحالی که یک چشمش باز و دیگری بسته بود به ساعت کنار تختش نگاه کرد .
با دیدن ساعت ،
هول زده از تخت پایین پرید .
"ای تف بهتون خواب موندیم "
موقع پایبن آمدن از تختش ملافه اش زیر پایش گیر کرد .
و نزدیک بود زمین بخورد .
خودش را به سختی کنترل کرد و ایستاد.
"وااااییی خدااا"
ملافه را از بین پاهایش آزاد کرد و گوشه ی اتاق پرت کرد .
"اینم از اول صبحمون"
با عجله سمت کمدش رفت و سویی شرت تمرینش را پوشید .
"یعنی بزنم له کنم این فرشید و بهنامو " "ایقد میگم زود بخوابید ، بزارید منم کپه مرگمو بزارم "
"بیا ، حالا خواب موندیم خوبه؟'
کوله پشتی به دست ،
از طبقه ی پایین کمدش .
استوک ها و جوراب هایش را برداشت و با عجله از اتاق بیرون زد .
بدون نگاه کردن به سالن ، به سمت در خانه دوید و داد زد :
"هوی خرس قطبیا ، تن لَشتون رو بکنین از تخت ، خواب موندیم "
در را باز کرد و خواست بیرون بزند که با صدای خنده ی بلندی برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.
با دیدن فرشید و بهنام چشمانش گرد شد.
فرشیدرو ی زمین زانو زده بود و دست هایش را دور شکمش پیچیده بود و مدام بالا و پایین می رفت .
بهنام هم روی مبل درازکشده بود و پاهایش را در هوا تکان میداد.
اخم هایش در هم رفت .
"هوی ببندید در اون گاله ها رو "
فرشید و بهنام بی توجه هم چنان
می خندیدند.
پایش را محکم به زمین کوبید و گفت :
"فرشییید ، بهنااااام ، خفههههه"
این بار به زور خودشان را کنترل کردند.
هردو صاف سر جایشان نشستند.
فرشید سرش را پایین انداخت وگفت :
+داری اشتباه میزنی.
بهنام دوباره به روزبه نگاه کرد و بلند تر خندید.
روزبه عصبی یکی از لنگه کفش هایش را بالا گرفت و گفت :
"یا بنال ببینم به چی میخندی ؟
یا اینو میزنم توسرت "
بهنام دستوهایش را به حالت تسلیم بالا آورد وبا خنده گفت :
داداش .... قر..بونت ...کی ...این..موقع شب می...ره ...سر تمرین ؟؟...
روزبه گیج گفت :
"ها؟؟ شب؟ "
و نگاهش به پنجره افتاد .
هوا تاریک بود .
فرشید ادامه داد.
+اونم با شلوارک ؟؟؟؟
بهنام ادامه حرفش را گرفت :
_دادا شلوارک نه !!! شورت ...
روزبه سرش را پایین آورد و به لباس هایش نگاهی کرد و بادیدن سر و وضعش مشتی به سرش زد و گفت :
"خاک تو سرم "
بهنام_آخه روزبه کی سویشرت با شو...
با پرت شدن کفش روزبه به سمتش دهانش را بست و پشت سر فرشید پناه گرفت .
+جان بچه ت نزن ، شکر خوردم !
روزبه هم خنده اش گرفته بود .
از این گیج بازی هایش !!
سویشرتش را در آورد و بلند گفت :
"گوشیم چرا الان زنگ خورد ؟؟ فکرکردم 9 صبحه !!"
خودش را کنار بهنام روی کاناپه پرت کرد و گفت :
"اصلا من چرا ایقد زود خوابیدم؟؟؟"
فرشید و بهنام سری تکان دادن و بهنام دست هایش را به معنای
"خاک تو سرت "
به سمت روزبه تکان داد
فرشیدگفت :
+جدیدا خیلی شیش میزنی ها جریان چیه؟
خوب با شور...با چشم غره ی روزبه حرفش را عوض کرد .
+خب بابا خوبه این موقع شب با شلوارک می پریدی تو راهرو ؟؟
بهنام از خنده منفجر شد .
از ترس روزبه بلند شد و روبرویش با فاصله ایستاد :
بهنام_بعد فک کن با این ریختت می اومدن باهات عکس بگیرن!
روزبه سرش را به کاناپه تکیه داد و گفت :
"اه بس کنید بابا ، من الان فقط به این فکر میکنم که بازم وقت دارم بخوابم"
...
با صدای زنگ گوشی اش ،
سیخ سر جایش نشست .
چشم هایش به هم چسبیده بود
و به سختی باز می شدند .
دستی به صورتش کشید و درحالی که یک چشمش باز و دیگری بسته بود به ساعت کنار تختش نگاه کرد .
با دیدن ساعت ،
هول زده از تخت پایین پرید .
"ای تف بهتون خواب موندیم "
موقع پایبن آمدن از تختش ملافه اش زیر پایش گیر کرد .
و نزدیک بود زمین بخورد .
خودش را به سختی کنترل کرد و ایستاد.
"وااااییی خدااا"
ملافه را از بین پاهایش آزاد کرد و گوشه ی اتاق پرت کرد .
"اینم از اول صبحمون"
با عجله سمت کمدش رفت و سویی شرت تمرینش را پوشید .
"یعنی بزنم له کنم این فرشید و بهنامو " "ایقد میگم زود بخوابید ، بزارید منم کپه مرگمو بزارم "
"بیا ، حالا خواب موندیم خوبه؟'
کوله پشتی به دست ،
از طبقه ی پایین کمدش .
استوک ها و جوراب هایش را برداشت و با عجله از اتاق بیرون زد .
بدون نگاه کردن به سالن ، به سمت در خانه دوید و داد زد :
"هوی خرس قطبیا ، تن لَشتون رو بکنین از تخت ، خواب موندیم "
در را باز کرد و خواست بیرون بزند که با صدای خنده ی بلندی برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.
با دیدن فرشید و بهنام چشمانش گرد شد.
فرشیدرو ی زمین زانو زده بود و دست هایش را دور شکمش پیچیده بود و مدام بالا و پایین می رفت .
بهنام هم روی مبل درازکشده بود و پاهایش را در هوا تکان میداد.
اخم هایش در هم رفت .
"هوی ببندید در اون گاله ها رو "
فرشید و بهنام بی توجه هم چنان
می خندیدند.
پایش را محکم به زمین کوبید و گفت :
"فرشییید ، بهنااااام ، خفههههه"
این بار به زور خودشان را کنترل کردند.
هردو صاف سر جایشان نشستند.
فرشید سرش را پایین انداخت وگفت :
+داری اشتباه میزنی.
بهنام دوباره به روزبه نگاه کرد و بلند تر خندید.
روزبه عصبی یکی از لنگه کفش هایش را بالا گرفت و گفت :
"یا بنال ببینم به چی میخندی ؟
یا اینو میزنم توسرت "
بهنام دستوهایش را به حالت تسلیم بالا آورد وبا خنده گفت :
داداش .... قر..بونت ...کی ...این..موقع شب می...ره ...سر تمرین ؟؟...
روزبه گیج گفت :
"ها؟؟ شب؟ "
و نگاهش به پنجره افتاد .
هوا تاریک بود .
فرشید ادامه داد.
+اونم با شلوارک ؟؟؟؟
بهنام ادامه حرفش را گرفت :
_دادا شلوارک نه !!! شورت ...
روزبه سرش را پایین آورد و به لباس هایش نگاهی کرد و بادیدن سر و وضعش مشتی به سرش زد و گفت :
"خاک تو سرم "
بهنام_آخه روزبه کی سویشرت با شو...
با پرت شدن کفش روزبه به سمتش دهانش را بست و پشت سر فرشید پناه گرفت .
+جان بچه ت نزن ، شکر خوردم !
روزبه هم خنده اش گرفته بود .
از این گیج بازی هایش !!
سویشرتش را در آورد و بلند گفت :
"گوشیم چرا الان زنگ خورد ؟؟ فکرکردم 9 صبحه !!"
خودش را کنار بهنام روی کاناپه پرت کرد و گفت :
"اصلا من چرا ایقد زود خوابیدم؟؟؟"
فرشید و بهنام سری تکان دادن و بهنام دست هایش را به معنای
"خاک تو سرت "
به سمت روزبه تکان داد
فرشیدگفت :
+جدیدا خیلی شیش میزنی ها جریان چیه؟
خوب با شور...با چشم غره ی روزبه حرفش را عوض کرد .
+خب بابا خوبه این موقع شب با شلوارک می پریدی تو راهرو ؟؟
بهنام از خنده منفجر شد .
از ترس روزبه بلند شد و روبرویش با فاصله ایستاد :
بهنام_بعد فک کن با این ریختت می اومدن باهات عکس بگیرن!
روزبه سرش را به کاناپه تکیه داد و گفت :
"اه بس کنید بابا ، من الان فقط به این فکر میکنم که بازم وقت دارم بخوابم"
...
۴.۰k
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.