پارت64
#پارت64
مهرزاد عصبی گفت :
الان ما منتظر چی هستیم ها ؟
شاهرخ که کنارش ایستاده بود محکم به کمرش زد و گفت:
عمو شهرامت هنو نیومده بچه !
صبر پیشه کن !
الناز خیره به مهری گفت :
+لابد مهری میخواد با اون پسرا بره ...
مهرزاد اخم هایش را در هم کشید و گفت:
_غلط کرده ...
با صدای بوق ماشین شهرام ،
شاهرخ صلواتی فرستاد و گفت :
+اینم از داداش شهرام .
راه بی افتیم دیگ .
شهریار_مهرنوش ، بدویید سوار شید !
مهسا از ماشین خودشان پیاده شد و مشغول سلام و احوال پرسی با بقیه شد.
روبه مهری گفت :
+من با شاهرخ میام !توهم بیا بریم ،
اون ور...
مهری گفت :
نه نه ! من میخوام ...
به روزبه اشاره کرد و گفت :
باماشین روزبه بیام ...
مهرزاد شنید و جوابش را داد:
+لازم نکرده! بیا بریم با خودم !
مهری لج کرد و ابرو بالا انداخت :
_با تو که عمرا بیام...
مهرزاد چپ چپ نگاهش کرد :
+گفتم بهت بیا اینجا ...
شهناز عصبی گفت :
دیر شد دختر ، سوار شو دیگ !
مهرنوش با حالت گریه گفت :
+باباااااا ، من میخوام با اینا برم !
فرشید آهسته گفت :
_این به درخت میگن ، کاری نکن نبریمتا !
عاطفه_تو ک خودت آویزون یکی دیگه ای....
فرشید _نه مث اینکه خوب کشیدی
بیرون از باور کردن !
روزبه عصبی به عاطفه و فرشیدگفت:
_هییییییش!!!
وبلند روبه شهریار گفت:
+آقا شهریار ، اجازه بدید دخترا بیان ! خیالتون راحت من حواسم هست بهشون !
شاهرخ_دیر شد خب !!!
شهریار به مهرنوش اشاره زد که نزدیکش برود !
مهری جلو رفت و گفت :
+بله بابا؟؟
شهریار آرام گفت :
+دیونه بازی درنیاری پسر مردم بگرخه!
مهری چشم هایش گرد شدو گفت :
_باباااااا!!!
شاهرخ ک نزدیک شهریار ایستاده بود گفت :
+راست میگه خب بابات !
ببینم یه کار میکنی پشیمون شه از اینکه، باهامون اومده شمال یا نه !
فرنوش_برو مادر ولی تروخدا به فکر آبروی ما هم باش .
مهری با حرص به طرف ماشین روزبه راه افتاد.
پاهایش را محکم به زمین می کوبید .
"مردم مامان بابا دارن ما هم داریم "
روزبه خندید و روبه شهریار گفت :
_خیالتون راحت .
...
مهرزاد عصبی گفت :
الان ما منتظر چی هستیم ها ؟
شاهرخ که کنارش ایستاده بود محکم به کمرش زد و گفت:
عمو شهرامت هنو نیومده بچه !
صبر پیشه کن !
الناز خیره به مهری گفت :
+لابد مهری میخواد با اون پسرا بره ...
مهرزاد اخم هایش را در هم کشید و گفت:
_غلط کرده ...
با صدای بوق ماشین شهرام ،
شاهرخ صلواتی فرستاد و گفت :
+اینم از داداش شهرام .
راه بی افتیم دیگ .
شهریار_مهرنوش ، بدویید سوار شید !
مهسا از ماشین خودشان پیاده شد و مشغول سلام و احوال پرسی با بقیه شد.
روبه مهری گفت :
+من با شاهرخ میام !توهم بیا بریم ،
اون ور...
مهری گفت :
نه نه ! من میخوام ...
به روزبه اشاره کرد و گفت :
باماشین روزبه بیام ...
مهرزاد شنید و جوابش را داد:
+لازم نکرده! بیا بریم با خودم !
مهری لج کرد و ابرو بالا انداخت :
_با تو که عمرا بیام...
مهرزاد چپ چپ نگاهش کرد :
+گفتم بهت بیا اینجا ...
شهناز عصبی گفت :
دیر شد دختر ، سوار شو دیگ !
مهرنوش با حالت گریه گفت :
+باباااااا ، من میخوام با اینا برم !
فرشید آهسته گفت :
_این به درخت میگن ، کاری نکن نبریمتا !
عاطفه_تو ک خودت آویزون یکی دیگه ای....
فرشید _نه مث اینکه خوب کشیدی
بیرون از باور کردن !
روزبه عصبی به عاطفه و فرشیدگفت:
_هییییییش!!!
وبلند روبه شهریار گفت:
+آقا شهریار ، اجازه بدید دخترا بیان ! خیالتون راحت من حواسم هست بهشون !
شاهرخ_دیر شد خب !!!
شهریار به مهرنوش اشاره زد که نزدیکش برود !
مهری جلو رفت و گفت :
+بله بابا؟؟
شهریار آرام گفت :
+دیونه بازی درنیاری پسر مردم بگرخه!
مهری چشم هایش گرد شدو گفت :
_باباااااا!!!
شاهرخ ک نزدیک شهریار ایستاده بود گفت :
+راست میگه خب بابات !
ببینم یه کار میکنی پشیمون شه از اینکه، باهامون اومده شمال یا نه !
فرنوش_برو مادر ولی تروخدا به فکر آبروی ما هم باش .
مهری با حرص به طرف ماشین روزبه راه افتاد.
پاهایش را محکم به زمین می کوبید .
"مردم مامان بابا دارن ما هم داریم "
روزبه خندید و روبه شهریار گفت :
_خیالتون راحت .
...
۲.۰k
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.