پارت67
#پارت67
ضربه ی محکمی به شانه ی روزبه زد .
+من تشنمه ! این همه قردادم
یه قطره آب نمیدی بخورم؟
یعنی من آدم نیستم ؟
باشه!
دوباره ضربه ای به شانه ی روزبه زد و گفت :
+باشه ، میگی برقص!
نه تو بزا...
فقط بگو برقص...
عاطفه با تعجب به فرشید و کارهایش نگاه میکرد .
+نه تو فقط صبر کن ...
روزبه روی فرمان ماشین
کوبید و بلند گفت :
+ببند برادر من ببند!
گفتم وایمیسم یه جا بگیری دیگ !
حالا هی بگو !!!
فرشید ترسید و دست به سینه به صندلی ماشین تکیه داد .
مهری_خو چرا داد میزنی ؟
روزبه_ فرشید چت کرده خو ...
عاطفه_تشنشه خب!
فرشید_راست میگه!تشنمه!
روزبه پوفی کشید و دستش را بالا برد.
+خب بابا ببخشید ! دیگ داد نمیزنم !
فرشید_من بمیرم از تشنگی باید تا آخر عمرت با عذاب وجدان زندگی کنی...
و رویش را برگرداند و از
شیشه به بیرون خیره شد.
روزبه آینه ماشین را روی صورت فرشید تنظیم کرد و گفت :
+قهر نکن پسرم!!!
بیا اینجا وایمیسم برو آب بخر بیا!
راهنما زد و با دستش به بقیه اشاره زد که ناایستند.
_مهری یه زنگ به عموت بزن !
بگو میخوایم خوراکی بگیریم ! معطل نشن.
مهری گوشی اش را در آورد و
گفت :
_چشم
روزبه_چشمت بی بلا
فرشید ، دادا بپر بخر بیا...
فرشید_من برم؟؟؟
روزبه_نه پ من برم؟
فرشید_من برم میشناسنم!
روزبه_خب منم میشناسن!
فرشید_نه دیگ ، منو زودتر میشناسن!
روزبه_منم...
مهری اجازه ی ادامه دادن حرفش را نداد ،
کمربندش را باز کرد و گفت :
+من میرم ، هیشکی ام نمیشناستم!
روزبه_لازم نکرده ، تو بشین سر جات...
فرشید میره.
فرشید ، ابرو بالا انداخت و گفت :
_نمیرم جان داداش.
روزبه اخمی کرد و گفت :
_بیا برو ..
عاطفه_من برم؟
فرشید سریع نگاهش کرد و گفت:
+نه خیرم ! روزبه میره...
روزبه که دید ، بحث با فرشید فایده ندارد گفت :
+ تلافیشو سرت میارم و از ماشین پیاده شد
...
ضربه ی محکمی به شانه ی روزبه زد .
+من تشنمه ! این همه قردادم
یه قطره آب نمیدی بخورم؟
یعنی من آدم نیستم ؟
باشه!
دوباره ضربه ای به شانه ی روزبه زد و گفت :
+باشه ، میگی برقص!
نه تو بزا...
فقط بگو برقص...
عاطفه با تعجب به فرشید و کارهایش نگاه میکرد .
+نه تو فقط صبر کن ...
روزبه روی فرمان ماشین
کوبید و بلند گفت :
+ببند برادر من ببند!
گفتم وایمیسم یه جا بگیری دیگ !
حالا هی بگو !!!
فرشید ترسید و دست به سینه به صندلی ماشین تکیه داد .
مهری_خو چرا داد میزنی ؟
روزبه_ فرشید چت کرده خو ...
عاطفه_تشنشه خب!
فرشید_راست میگه!تشنمه!
روزبه پوفی کشید و دستش را بالا برد.
+خب بابا ببخشید ! دیگ داد نمیزنم !
فرشید_من بمیرم از تشنگی باید تا آخر عمرت با عذاب وجدان زندگی کنی...
و رویش را برگرداند و از
شیشه به بیرون خیره شد.
روزبه آینه ماشین را روی صورت فرشید تنظیم کرد و گفت :
+قهر نکن پسرم!!!
بیا اینجا وایمیسم برو آب بخر بیا!
راهنما زد و با دستش به بقیه اشاره زد که ناایستند.
_مهری یه زنگ به عموت بزن !
بگو میخوایم خوراکی بگیریم ! معطل نشن.
مهری گوشی اش را در آورد و
گفت :
_چشم
روزبه_چشمت بی بلا
فرشید ، دادا بپر بخر بیا...
فرشید_من برم؟؟؟
روزبه_نه پ من برم؟
فرشید_من برم میشناسنم!
روزبه_خب منم میشناسن!
فرشید_نه دیگ ، منو زودتر میشناسن!
روزبه_منم...
مهری اجازه ی ادامه دادن حرفش را نداد ،
کمربندش را باز کرد و گفت :
+من میرم ، هیشکی ام نمیشناستم!
روزبه_لازم نکرده ، تو بشین سر جات...
فرشید میره.
فرشید ، ابرو بالا انداخت و گفت :
_نمیرم جان داداش.
روزبه اخمی کرد و گفت :
_بیا برو ..
عاطفه_من برم؟
فرشید سریع نگاهش کرد و گفت:
+نه خیرم ! روزبه میره...
روزبه که دید ، بحث با فرشید فایده ندارد گفت :
+ تلافیشو سرت میارم و از ماشین پیاده شد
...
۲.۹k
۲۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.