مدت زیادی بود که معلوم نبود چی به چیه
مدت زیادی بود که معلوم نبود چی به چیه
نه حال و روزم خوب بود
نه اینکه میدونستم چرا از خواب بیدار میشم
فقط طبق عادت روزانه صبح که بیدار میشدم گوشیم و چک میکردم
چند ساعت طول میکشید تا برم صبحونه بخورم
کلا بد غذا شده بودم ،نه ناهارم معلوم بود نه شام...
فقط میگذشت روزام،زیاد روبراه نبودم
ولی وقتی رفیقام و میدیدم انقدر خل بازی درمیاوردم و میخندیدم که کسی نفهمه چی به روزگارم میگذره...
خیلی وقت بود که اینجوری میگذشت روزام،اصلا حال و حوصله ی حرف زدن با خانواده و مهمونی رفتن و نداشتم،تا یه ذره دور و برم شلوغ میشد میرفتم تو اتاق و با گوشیم سرگرم میشدم...
خواب بیشترین کاری بود که تو روزام بهش میرسیدم،اصلا هم منم نبود کلاس کدوم استاد چند تا غیبت دارم و میخواد حذف کنه یا نه...
انگار هیچ امیدی به اینده ی من نبود..
احساس میکردم اون که بود همه چیز من روبراه بود،اون که رفت همه ی ارامش منم همراه خودش برد...به روی خودمم نمیاوردم که چی شده فقط سکوت کردم که شاید یه روزی جواب داد...
راستش به این باور داشتم که اگه پای دوست داشتن در میون باشه هیچوقت برای همیشه ترکت نمیکنه...دوست داشتن عمق یک رابطه و قلب رابطه هست اگه فقط یه نفر تو رابطه دونفره دلش سرد بشه دیگه گرم شدن اون رابطه خیلی غیر ممکن میشه...باور داشتم که اگه منو بخواد دوباره برمیگرده...
یه شب که خیلی روبراه نبودم یه پیامی رو صفحه ی گوشیم نقش بست که با دیدنش نمیدونستم اشک بریزم یا بخندم...
فقط نوشته بود سلام ،خوبی ؟!
من قبل اینکه برگرده و بهم پیام بده همه جای دنیای مجازی دیدم میگن که اگه برگشت دیگه فراموشش کن حتما عشق و حالشو کرد و برگشت دوباره سمتت،ولی غافل ازینکه همه عین هم نیستیم،من باور داشتم که برمیگرده سمت من چون چند سال بود که باهاش زندگی کردم...
بدون هیچ معطلی جوابشو دادم نه گله ای کردم و نه گفتم چی بهم گذشت حتی یه ذره هم حرفام عوض نشد همونی بودم که قبلش بود...
بهم گفت فردا بیا ببینمت...
بعد کلی داغونی و گذروندن روزای تکراری انگار بهار فصل من دوباره رسیده بود...
وقتی رسیدم کنارش انقدر محو چشماش شدم که انگار تازه متولد شدم
اونجا بود که فهمیدم زندگی یعنی چی،اینکه یه نفر باشه تا بهت امید بده برای آینده...
خیلی خوبه که تو زندگی حتی شده برای یک نفر هم مهم باشی..
خیلیا میگن که عشق کشکه و وجود نداره و همه نقاب میزنن تا به هدفشون برسن
ولی تا خودت تجربه نکنی نمیدونی اینکه یکی بهت اروم بگه دوست دارم چه حسی داره.. :)
نه حال و روزم خوب بود
نه اینکه میدونستم چرا از خواب بیدار میشم
فقط طبق عادت روزانه صبح که بیدار میشدم گوشیم و چک میکردم
چند ساعت طول میکشید تا برم صبحونه بخورم
کلا بد غذا شده بودم ،نه ناهارم معلوم بود نه شام...
فقط میگذشت روزام،زیاد روبراه نبودم
ولی وقتی رفیقام و میدیدم انقدر خل بازی درمیاوردم و میخندیدم که کسی نفهمه چی به روزگارم میگذره...
خیلی وقت بود که اینجوری میگذشت روزام،اصلا حال و حوصله ی حرف زدن با خانواده و مهمونی رفتن و نداشتم،تا یه ذره دور و برم شلوغ میشد میرفتم تو اتاق و با گوشیم سرگرم میشدم...
خواب بیشترین کاری بود که تو روزام بهش میرسیدم،اصلا هم منم نبود کلاس کدوم استاد چند تا غیبت دارم و میخواد حذف کنه یا نه...
انگار هیچ امیدی به اینده ی من نبود..
احساس میکردم اون که بود همه چیز من روبراه بود،اون که رفت همه ی ارامش منم همراه خودش برد...به روی خودمم نمیاوردم که چی شده فقط سکوت کردم که شاید یه روزی جواب داد...
راستش به این باور داشتم که اگه پای دوست داشتن در میون باشه هیچوقت برای همیشه ترکت نمیکنه...دوست داشتن عمق یک رابطه و قلب رابطه هست اگه فقط یه نفر تو رابطه دونفره دلش سرد بشه دیگه گرم شدن اون رابطه خیلی غیر ممکن میشه...باور داشتم که اگه منو بخواد دوباره برمیگرده...
یه شب که خیلی روبراه نبودم یه پیامی رو صفحه ی گوشیم نقش بست که با دیدنش نمیدونستم اشک بریزم یا بخندم...
فقط نوشته بود سلام ،خوبی ؟!
من قبل اینکه برگرده و بهم پیام بده همه جای دنیای مجازی دیدم میگن که اگه برگشت دیگه فراموشش کن حتما عشق و حالشو کرد و برگشت دوباره سمتت،ولی غافل ازینکه همه عین هم نیستیم،من باور داشتم که برمیگرده سمت من چون چند سال بود که باهاش زندگی کردم...
بدون هیچ معطلی جوابشو دادم نه گله ای کردم و نه گفتم چی بهم گذشت حتی یه ذره هم حرفام عوض نشد همونی بودم که قبلش بود...
بهم گفت فردا بیا ببینمت...
بعد کلی داغونی و گذروندن روزای تکراری انگار بهار فصل من دوباره رسیده بود...
وقتی رسیدم کنارش انقدر محو چشماش شدم که انگار تازه متولد شدم
اونجا بود که فهمیدم زندگی یعنی چی،اینکه یه نفر باشه تا بهت امید بده برای آینده...
خیلی خوبه که تو زندگی حتی شده برای یک نفر هم مهم باشی..
خیلیا میگن که عشق کشکه و وجود نداره و همه نقاب میزنن تا به هدفشون برسن
ولی تا خودت تجربه نکنی نمیدونی اینکه یکی بهت اروم بگه دوست دارم چه حسی داره.. :)
۱۱.۹k
۲۲ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.