سوار که شد،خودشو رسوند به من!
سوار که شد،خودشو رسوند به من!
یه نیش خندی زد و گفت:چندسالته جوون؟
یه آهی کشیدم وگفتم:۲۰_۲۱_۲۲همین حول و هُش!
گفت پس چتونه شما جوونا!سنی ندارنا اما حس میکنن پیر شدن!
همش سرشون تو این گوشی هاس!معلوم نیس هی چی چی میبینن که،میریزن بهم!
اوندفعه دیدم هی یکی هم سن و سال تو،میرفت عکس یکی میدید و به اون ساعت که زیرش بود
زل میزد!مثل الان تو،یه سیمم توی گوشاش بود!
گفتم اره... همه اش تقصیر این گوشی هاس!
گفت قدیما اینجوری نبود که،یکی که میخواستی
هفت خوان داشت!مثل حالا که نبود با هم حرف بزنن و بعدم بزنن زیرش!
تو فکرشم کن،بهش نمیدادن دختره رو!
ته اش یه هایده گوش میدادن، و یه سیگار بهمن بلند بود و یه امام زاده صالح!
اونوقتا واسه هم دعا میکردن،نذر میکردن!غیرت داشتن!عشق و عاشقی اینقدر الکی نبود!حرمت داشت!
تو چند وقته؟!
گفتم چی چند وقت!؟
همینکه ولت کرده و توام زل میزنی به این عکسش!؟به این چیزایی که جونا میزنن تا برن هوا،نخورن زمین ولی دیگه برنمیگردن؟از اینا که هی روزا،میگن پیش خودشون نمیشه!
گفتم خیلی وقته...
گفت بابا،میگذره!چهار صباح دیگه که افتادی تو زندگی با چاهارتا بچه قد و نیم قد،اصلا اسمشم یادت نمیاد!امشب که بابات بهت پول نداد،و خرج تو جدا کرد،نمیدونی چی به چیه!
بقول قدیمیا گشنگی نکشیدی،عاشقی یادت بره!
گفتم اره...حق با شماست!
خندید!
وقتی رسیدیم ایستگاه
سیگارشو دراورد
ولی روی مچ اش جای یه سوختگی بود
یه چیزی شبیه پاک کردن چیزی که نشده بود!
دقیق تر که شدم
دیدم
نوشته بود:M
با یه قلب و یه تیر و دوتا قطره خون!😢 💔
یه نیش خندی زد و گفت:چندسالته جوون؟
یه آهی کشیدم وگفتم:۲۰_۲۱_۲۲همین حول و هُش!
گفت پس چتونه شما جوونا!سنی ندارنا اما حس میکنن پیر شدن!
همش سرشون تو این گوشی هاس!معلوم نیس هی چی چی میبینن که،میریزن بهم!
اوندفعه دیدم هی یکی هم سن و سال تو،میرفت عکس یکی میدید و به اون ساعت که زیرش بود
زل میزد!مثل الان تو،یه سیمم توی گوشاش بود!
گفتم اره... همه اش تقصیر این گوشی هاس!
گفت قدیما اینجوری نبود که،یکی که میخواستی
هفت خوان داشت!مثل حالا که نبود با هم حرف بزنن و بعدم بزنن زیرش!
تو فکرشم کن،بهش نمیدادن دختره رو!
ته اش یه هایده گوش میدادن، و یه سیگار بهمن بلند بود و یه امام زاده صالح!
اونوقتا واسه هم دعا میکردن،نذر میکردن!غیرت داشتن!عشق و عاشقی اینقدر الکی نبود!حرمت داشت!
تو چند وقته؟!
گفتم چی چند وقت!؟
همینکه ولت کرده و توام زل میزنی به این عکسش!؟به این چیزایی که جونا میزنن تا برن هوا،نخورن زمین ولی دیگه برنمیگردن؟از اینا که هی روزا،میگن پیش خودشون نمیشه!
گفتم خیلی وقته...
گفت بابا،میگذره!چهار صباح دیگه که افتادی تو زندگی با چاهارتا بچه قد و نیم قد،اصلا اسمشم یادت نمیاد!امشب که بابات بهت پول نداد،و خرج تو جدا کرد،نمیدونی چی به چیه!
بقول قدیمیا گشنگی نکشیدی،عاشقی یادت بره!
گفتم اره...حق با شماست!
خندید!
وقتی رسیدیم ایستگاه
سیگارشو دراورد
ولی روی مچ اش جای یه سوختگی بود
یه چیزی شبیه پاک کردن چیزی که نشده بود!
دقیق تر که شدم
دیدم
نوشته بود:M
با یه قلب و یه تیر و دوتا قطره خون!😢 💔
۲.۵k
۲۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.