باورش نشد" چمدان که برداشتم" فکر می کرد همان بهانه هایِ ه
باورش نشد" چمدان که برداشتم" فکر می کرد همان بهانه هایِ همیشگیست... آخر من بارها دست به چمدان بردم" فریاد زدم که دیگر کار از کار گذشته" و اینبار او خیال میکرد باز هم پاهایم یاری نمی کند، می مانم و باز هم دوستش خواهم داشت" هنوز هم دوستش داشتم اما" گاهی چمدان باید برداشت و راهی شد. نمی شود هرچه عقل گفت" تو پایت را تنها در کفشِ دلت بکنی؛ عقل که هشدار داد نمی شود،یعنی نمی شود و حالا من با عقل همراه" در را بستم و رفتم و گذاشتم او فکر کند به اینکه" گاهی دوست داشتن دلیلِ محکمی برای ماندن نیست. می خواهم بگویم" در هر رابطه ای، عقل هشدار می دهد" دل رحمی را کنار بگذارید" چمدان بردارید و بروید. ما هزار بار متولد نمی شویم" پس قدر همین یک بار را بدانیم
۲.۱k
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.