معجزه عشق prt 57
#معجزه_عشق #prt_57
****
مارک : تنهاش گذاشتم و رفتم روی مبلی ک جلوی تلوزیون بود خودمو روش پرت کردم ..خیلی دلم میخواس بهش کمک کنم ولی خوب ب من چ من ی پسرم ...
*پسرا در کمپانی*
Jyp:خوب، خوب کردین ک اومدین
جه بوم : بعد از دریافت تماستون سریع خودمون رو رسوندیم ک مثل سری قبل ب خودتون زحمت ندین و بیاین خونمون
یوگیوم : البته قدمتون بر سرو چشم هاهاهاها
بم بم : خوب موضوع چیع !
Jyp : اول از همه باید ب برنامه ریزی ها و فیلم برداری های موزیک ویدیو برسیم !!
جکسون : بهتر نیس ب مارک هیونگ هم بگیم بیاد !!
یونگجه : خودش همه شرایطو در نظر گرفته احتمال میداد در مورد کامبک باشه
جینیونگ : آره ما حرف میزنیم بعد با همدیگه برنامه ریزی میکنیم ...
Jyp: خوب اینکه حله ولی پس لیریک آهنگارو بخونین و ضبطش کنین ..
جینیونگ : دیگه تقریبا نزدیک ظهر بود و ب کافه تریای کمپانی رفتیم ..
یوگیوم : ب نظرتون بهتر نیس بریم خونه با بقیه ی چیزی سر هم کنیم و بخوریم ؟
بم بم : موافقم
جه بوم : خوب پس بریم خونه
یونگجه : lets go
****
نجوا : داشتم ملحفه رو ک شسته بودم روی بند مینداختم ولی انگار نفهمیدم دارم چکار میکنم ...
دلم میخواس ازش کمک بخوام ..
من منتظر لحظه ای بودم ک ب مارک بگم خونش از من دردش برا تو ..(اهل دلاش فهمیدن چی میگم 😂 )
بیا با هم ترکیب بشیم و تو همدیگه حل بشیم ..
میخواستم بهش بگم منو تو معجون هر سحری هستیم ..
(ب چ قیمتی!!)
ولی طبق پیش بینی های خودم میدونسم ک فقط باید حرفامو قورت بدم و با پشت دستام اشک هامو پاک کنم و ...پس منتظر ی فرصت خوب بودم ..
*راوی : همونطور ک نجوا توی اون آفتاب سوزان ظهر بین سردرگمی مونده بود صدای قدم های پسری ک پشت سرش بود درصد مستیش رو بیشتر کرد !!*
مارک : میدونسم ک باید ازش بخوام منو ب عنوان دوست قبول کنه ن کسی ک فقط ی پسره اینو خوب یادم بود ک من لاوره و پوسترام رو همراه خودش آورده بود ..
بخاطر همین خودمو جمع کردم و رفتم تو حیاط خلوت دیدمش خودش اینجاست ولی هوش و حواس از سرش پریده ...
نجوا : با حس کردم قدم های نرم و لطیفش متوجه شدم و ب سمتش برگشتم ..
خجالت میکشیدم تو چشماش نگاه کنم ولی با غرور دخترونه ام بهش گفتم لطف کردی ک تنهام گذاشتی ..
الانم من تنهات میزارم تا تو هم خلوت کنی ..
*شونه اش و گرفتم و فشارش دادم مانع رفتن نجوا شدم ..من باید حرفامو بهش میزدم*
نجوا: لرزش زانوهامو حس میکردم دیگه نمیتونستم سرپا بیاستم خودمو با کف دست رو زمین نشوندم مارک متوجه شد حالم خوب نیس پس منو ب عنوان ی دوست و همراه برای خودش منو بغل کرد ..
دلم میخواس همونجا گریه کنم و بهش بگم ممنون ک فرصت بغلت رو بهم دادی ...
تا نصفه های حرفام رو کلمه ب کلمه ولی فارسی بهش گفتم اون گیجی توی چشماش میچرخید پس بهش لبخند زدم و تا اومدم دستی ب موهاش بکشم و ازش بخوام ک صبر کنه ، صدای رمز در ک نشون از اومدن دخترا یا پسرا بود بهم این فرصتو داد ک خودم و مارک رو از اون حس و خیال بیرون بیارم ..
آخه ی ضرب المثل میگه وقتی ی دختر و پسر تنها توی خونه هستن نفر سومی شیطونه ...
پایان پارت57
@Lovefic_got7
****
مارک : تنهاش گذاشتم و رفتم روی مبلی ک جلوی تلوزیون بود خودمو روش پرت کردم ..خیلی دلم میخواس بهش کمک کنم ولی خوب ب من چ من ی پسرم ...
*پسرا در کمپانی*
Jyp:خوب، خوب کردین ک اومدین
جه بوم : بعد از دریافت تماستون سریع خودمون رو رسوندیم ک مثل سری قبل ب خودتون زحمت ندین و بیاین خونمون
یوگیوم : البته قدمتون بر سرو چشم هاهاهاها
بم بم : خوب موضوع چیع !
Jyp : اول از همه باید ب برنامه ریزی ها و فیلم برداری های موزیک ویدیو برسیم !!
جکسون : بهتر نیس ب مارک هیونگ هم بگیم بیاد !!
یونگجه : خودش همه شرایطو در نظر گرفته احتمال میداد در مورد کامبک باشه
جینیونگ : آره ما حرف میزنیم بعد با همدیگه برنامه ریزی میکنیم ...
Jyp: خوب اینکه حله ولی پس لیریک آهنگارو بخونین و ضبطش کنین ..
جینیونگ : دیگه تقریبا نزدیک ظهر بود و ب کافه تریای کمپانی رفتیم ..
یوگیوم : ب نظرتون بهتر نیس بریم خونه با بقیه ی چیزی سر هم کنیم و بخوریم ؟
بم بم : موافقم
جه بوم : خوب پس بریم خونه
یونگجه : lets go
****
نجوا : داشتم ملحفه رو ک شسته بودم روی بند مینداختم ولی انگار نفهمیدم دارم چکار میکنم ...
دلم میخواس ازش کمک بخوام ..
من منتظر لحظه ای بودم ک ب مارک بگم خونش از من دردش برا تو ..(اهل دلاش فهمیدن چی میگم 😂 )
بیا با هم ترکیب بشیم و تو همدیگه حل بشیم ..
میخواستم بهش بگم منو تو معجون هر سحری هستیم ..
(ب چ قیمتی!!)
ولی طبق پیش بینی های خودم میدونسم ک فقط باید حرفامو قورت بدم و با پشت دستام اشک هامو پاک کنم و ...پس منتظر ی فرصت خوب بودم ..
*راوی : همونطور ک نجوا توی اون آفتاب سوزان ظهر بین سردرگمی مونده بود صدای قدم های پسری ک پشت سرش بود درصد مستیش رو بیشتر کرد !!*
مارک : میدونسم ک باید ازش بخوام منو ب عنوان دوست قبول کنه ن کسی ک فقط ی پسره اینو خوب یادم بود ک من لاوره و پوسترام رو همراه خودش آورده بود ..
بخاطر همین خودمو جمع کردم و رفتم تو حیاط خلوت دیدمش خودش اینجاست ولی هوش و حواس از سرش پریده ...
نجوا : با حس کردم قدم های نرم و لطیفش متوجه شدم و ب سمتش برگشتم ..
خجالت میکشیدم تو چشماش نگاه کنم ولی با غرور دخترونه ام بهش گفتم لطف کردی ک تنهام گذاشتی ..
الانم من تنهات میزارم تا تو هم خلوت کنی ..
*شونه اش و گرفتم و فشارش دادم مانع رفتن نجوا شدم ..من باید حرفامو بهش میزدم*
نجوا: لرزش زانوهامو حس میکردم دیگه نمیتونستم سرپا بیاستم خودمو با کف دست رو زمین نشوندم مارک متوجه شد حالم خوب نیس پس منو ب عنوان ی دوست و همراه برای خودش منو بغل کرد ..
دلم میخواس همونجا گریه کنم و بهش بگم ممنون ک فرصت بغلت رو بهم دادی ...
تا نصفه های حرفام رو کلمه ب کلمه ولی فارسی بهش گفتم اون گیجی توی چشماش میچرخید پس بهش لبخند زدم و تا اومدم دستی ب موهاش بکشم و ازش بخوام ک صبر کنه ، صدای رمز در ک نشون از اومدن دخترا یا پسرا بود بهم این فرصتو داد ک خودم و مارک رو از اون حس و خیال بیرون بیارم ..
آخه ی ضرب المثل میگه وقتی ی دختر و پسر تنها توی خونه هستن نفر سومی شیطونه ...
پایان پارت57
@Lovefic_got7
۲۹.۰k
۱۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.