رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۲۸
#آدرینا
با خوشحالی شروع کردم ب دست زدن..کی فکرشو میکرد داداش آراز ی روزی اینجور عاشق بشع و از همه عجب تر آدین ک دیوونه وار نور رو میپرسته و حتا خودم ک عاشق ی پسر ک ۱۰ سال از خودم بزرگتره شده عجیبه ن!؟..اماعشق ک حرف حالیش نمیشه..
یهو عین طوفان وارد قلبت میشه و فرمانروای کل بدنت میشه..
و اون زمان میگی ای وای من رفت قلبم براش..
-میگم آدی اگه دلت میخواد دوباره ازت خواستگاری کنم اونم روی صحنه..
صداشو زیر گوشم شنیدم..شونمو انداختم بالا تا سرشو از روی شونم برداره ک گفتم:زحمت کشیدی تو برو جلوی صحنه منم اون چایی رو ک نریختم روت توی خواستگاری میریزم روت..
اشکان سرشو از روی شونم بلند کرد و فاصله ای گرفت و گفت:
-آدرینا تو از صیغمون ب بعد اخلاقت اینطوری شد از عروسیمون ب بد چی قرار بشه خدا میدونه خدایا حیف شدم حیف
ی نگاه ترسناک بهش کردم ک گفت:
-تقسیر من چیه خاله گفت بجای چایی شربت بیاری حتما میدونست دستو پا چلفتی چای میریزی دیگه
-اشکان داره اون رومو بالا میراری
-عه وایسا سطل بیار
-اشکان
-باشه باشه
با اومدن ماهور ب سمتم سریع رفتم پیشش و محکم بغلش کردمو گفتم:وای داریم جاری میشیم
ماهور:الان غش میکنم از این همه شوک
خنده ای کردم و گفتم:امشبو تحمل کن جاری جونم
وبعد ازهم جدا شدیم ک با دیدن آراز پریدم بغلش و گفتم:
-وای ی داماد زشته دیگه تو راه
خنده ای خوشحالی کرد و گفت:
-البته داماده جذابو خوتیپو
-خوشگلو زیبا ک اونم منم
آدین بود ک حرف آرازو بریده بود و از خودش تعریف میکرد..
آراز:وایسا ببین من چع دامادی میشم
اشکان:خفه بینم داماد فقط من
آدین:تو یکی ببند تا سه سال دیگه کی معلومه تو زنده ای یا مرده
نور:آدین
ماهور:مهم اینه همتون این هم زشتین پس لطفا ساکت
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منم دستامو دور گردنش با موزیک آروم میرقصیدیم..ب چشماش نگاه کردم باورم نمیشد دارمش
دستمو آروم روی ی سمت گونش گذاشتم ک گفت:
-بیا فرار کنیم
با تعجب نگاش کردم ک گفت:تاا سه سال دیگه
-اشکان ماکه صحبت کرده بودیم من میخوام درس بخونم میخوام معلم انشاء بشم توکه خودت خوب میدونی
-اما وقتی میترسم باید چیکار کنم
ب چشمای آبیش ک حلقه ای از اشک جمع شده بود خیره شدم دلم طاقت دیدن دریای بارونی نمیخواست من دریای آروم خودمو میخوام ک همیش توش غرق بشم و با صداش نجات پیدا کنم..
-ترس!برای چی!؟
-اگه ازم بگیرت چی؟اگه بعد سه سال بگی دیگه هیچ حسی بهت ندارم چی؟اگه بهم بگی من ی نفر دیگه رو دوس
انگشتمو روی لباش گذاشتم و گفتم:
-هیچوقت هیچوقت کسی جای تورو توی قلبم نمیگیره و
حق نداری به کسی دل بدی پیش راه تو دو راه هست
فقط من یا من..
لبخند جذابی زد دیگه از اون دریای بارونی خبری نبود همون دریای بیکران آبیم برگشت و من باز غرق شدم
پارت۱۲۸
#آدرینا
با خوشحالی شروع کردم ب دست زدن..کی فکرشو میکرد داداش آراز ی روزی اینجور عاشق بشع و از همه عجب تر آدین ک دیوونه وار نور رو میپرسته و حتا خودم ک عاشق ی پسر ک ۱۰ سال از خودم بزرگتره شده عجیبه ن!؟..اماعشق ک حرف حالیش نمیشه..
یهو عین طوفان وارد قلبت میشه و فرمانروای کل بدنت میشه..
و اون زمان میگی ای وای من رفت قلبم براش..
-میگم آدی اگه دلت میخواد دوباره ازت خواستگاری کنم اونم روی صحنه..
صداشو زیر گوشم شنیدم..شونمو انداختم بالا تا سرشو از روی شونم برداره ک گفتم:زحمت کشیدی تو برو جلوی صحنه منم اون چایی رو ک نریختم روت توی خواستگاری میریزم روت..
اشکان سرشو از روی شونم بلند کرد و فاصله ای گرفت و گفت:
-آدرینا تو از صیغمون ب بعد اخلاقت اینطوری شد از عروسیمون ب بد چی قرار بشه خدا میدونه خدایا حیف شدم حیف
ی نگاه ترسناک بهش کردم ک گفت:
-تقسیر من چیه خاله گفت بجای چایی شربت بیاری حتما میدونست دستو پا چلفتی چای میریزی دیگه
-اشکان داره اون رومو بالا میراری
-عه وایسا سطل بیار
-اشکان
-باشه باشه
با اومدن ماهور ب سمتم سریع رفتم پیشش و محکم بغلش کردمو گفتم:وای داریم جاری میشیم
ماهور:الان غش میکنم از این همه شوک
خنده ای کردم و گفتم:امشبو تحمل کن جاری جونم
وبعد ازهم جدا شدیم ک با دیدن آراز پریدم بغلش و گفتم:
-وای ی داماد زشته دیگه تو راه
خنده ای خوشحالی کرد و گفت:
-البته داماده جذابو خوتیپو
-خوشگلو زیبا ک اونم منم
آدین بود ک حرف آرازو بریده بود و از خودش تعریف میکرد..
آراز:وایسا ببین من چع دامادی میشم
اشکان:خفه بینم داماد فقط من
آدین:تو یکی ببند تا سه سال دیگه کی معلومه تو زنده ای یا مرده
نور:آدین
ماهور:مهم اینه همتون این هم زشتین پس لطفا ساکت
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منم دستامو دور گردنش با موزیک آروم میرقصیدیم..ب چشماش نگاه کردم باورم نمیشد دارمش
دستمو آروم روی ی سمت گونش گذاشتم ک گفت:
-بیا فرار کنیم
با تعجب نگاش کردم ک گفت:تاا سه سال دیگه
-اشکان ماکه صحبت کرده بودیم من میخوام درس بخونم میخوام معلم انشاء بشم توکه خودت خوب میدونی
-اما وقتی میترسم باید چیکار کنم
ب چشمای آبیش ک حلقه ای از اشک جمع شده بود خیره شدم دلم طاقت دیدن دریای بارونی نمیخواست من دریای آروم خودمو میخوام ک همیش توش غرق بشم و با صداش نجات پیدا کنم..
-ترس!برای چی!؟
-اگه ازم بگیرت چی؟اگه بعد سه سال بگی دیگه هیچ حسی بهت ندارم چی؟اگه بهم بگی من ی نفر دیگه رو دوس
انگشتمو روی لباش گذاشتم و گفتم:
-هیچوقت هیچوقت کسی جای تورو توی قلبم نمیگیره و
حق نداری به کسی دل بدی پیش راه تو دو راه هست
فقط من یا من..
لبخند جذابی زد دیگه از اون دریای بارونی خبری نبود همون دریای بیکران آبیم برگشت و من باز غرق شدم
۲۰.۲k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.