*راز دل*
*راز دل*
مستانه :
آفرین خانم برای بار سوم توضیح داد ومنم با آرامش غذا رو درست می کردم
آفرین خانم یه نگاهی به آشپزخونه انداخت وگفت: اینجا خیلی کثیف وبهم ریخته است چرا تمیزش نمی کنی تو حال پر گرد غباره
- واقعا
متعجب گفت : یعنی خودت متوجه نمیشی رو میز رو خاک گرفته دختر مگه چشات ضعیفه
- حواسم نبود
آفرین خانم : حالااون آب داغ رو بریز رو موادگوشتت دوقول که خورد زیرشو کم کن تا کم کم بپزه
- تموم شد ؟!
آفرین خانم : اره دختر جون منم دیگه برم
خدا حافظی کرد ورفت برام اجیب بود چطور کیا در رو باز گذاشته بدون توجه رفتم تو حال ویه چرخی زدم آفرین خانم راست می گفت خونه خیلی کثیف بود موهامو جم کردم ومشغول شدم حتا اتاق کیا وسرویس بهداشتی ها رو هم شستم وتمیز کردم وسایلو جا بجا کردم بعدم یه دوش گرفتم ورفتم سراغ آشپزخونه که کارش خیلی طول می کشید با صدای در برگشتم کیا اومد داخل همونجا یه نگاهی انداخت به خونه واومد توآشپزخونه وگفت : می بینم یه چیزای یاد گرفتی نه خوبه
- خسته نمیشی انقدر تیکه میندازی
کیا: عددی نیستی اگه می بینی باهات حرف می زنم دلم برات می سوزه پر رو نشو
بعدم یه نگاهی به سرتا پام انداخت وگفت : فکر می کنی با یه گردگیری ویه غذا درست کردن واینجوری دلبری کردن خام تو میشم کور خوندی
خودمو نگاه کردم من که لباسم بد نبود یه تونیک ساده با ساپورت بود متعجب رفتم سر یخچال ووسایل سالادو در اوردم وشستم داشتم سالاد درست می کردم اومد تو آشپزخونه از یخچال یه نوشیدنی برداشت ورفت جلو تلویزیون نشست
کارم که تموم شد میز رو چیدم وغذا کشیدم عالی شده بود رفتم بالا سرکیا وگفتم : نمیای غذا بخوری؟
کیا : خوردم خودت بخور
کارد می زدی خونم در نمیومد چیزی نگفتم ورفتم میز رو جم کردم ورفتم تو اتاقم چون خیلی خسته شده بودم زود خوابیدم
با حس گلو درد بیدار شدم ورفتم بیرون کیا نبود رفتم صورتمو شستم ورفتم آشپزخونه بهتر بود یه چیزی می خوردم وبعد قرص می خوردم دیدم غذا دست خوردست از خود راضی شکمو یه لقمه غدا گذاشتم دهنم از گلو درد نمی تونستم لقمه رو قورت بدم به زور خوردمش واشک اومد تو چشام تو یخچال دنبال قرص گشتم که خدا رو شکر پیدا کردم وخوردم تو شیشه های روی اوپنم دارو گیاهی بود جوشوندم وریختم تو یه لیوان ورفتم رو مبل کنار بخاری جوشونده رو خوردم وخوابیدم
- هی ...تو چت شده
چشام به سختی باز کردم اخمی کرد وگفت: وقتی با اون موهای خیس تو خونه می گردی بایدم سرما بخوری پاشو پاشو ببرمت دکتر
دوباره چشامو بستم با تکونی که خوردم چشام باز کردم کیا مانتو تنم کرد وشالی سرم انداخت وگفت : خیلی تب داری چرا بهم نگفتی
- تو...تو که نبودی
کیا : تو اتاقم بودم می تونی بلند شی ؟!
- اره
بلند شدم سرم گیج می رفت دستمو گرفت وگفت : تو چرا انقدر ضعیفی
چیزی نگفتم از خونه اومدیم بیرون وسوار آسانسور شدیم داشت نگاهم می کرد نگاش کردم
کیا: وقتی مریض میشی خیلی معصوم میشی قشنگ آدمو گول می زنی
- تو دیونه ای
روشو برگردوند وگفت: پر رو
از آسانسور اومدیم بیرون ورفتیم تو پارکینگ از همینجا در ماشینو باز کرد ماشین مشکی رنگ خوشگلی بود نمی دونم مدلش چی بود سوار شدیم واونم راه افتاد تو ماشین کم کم گرم شد ومنم خواب گرفت
کیا: نخوابی رسیدیم
کنار یه درمانگاه نگه داشت وگفت : پیاده شو
پیاده شدم باهم رفتیم داخل خدا رو شکر زود نوبتم شد ودکتر کلی دارو برام نوشت دوتا آمپول ویه سروم کلی هم سفارش کرد مواظب خودم باشم بعد از تموم شدن سروم احساس کردم حالم بهتر شده وبرگشتیم خونه
مستانه :
آفرین خانم برای بار سوم توضیح داد ومنم با آرامش غذا رو درست می کردم
آفرین خانم یه نگاهی به آشپزخونه انداخت وگفت: اینجا خیلی کثیف وبهم ریخته است چرا تمیزش نمی کنی تو حال پر گرد غباره
- واقعا
متعجب گفت : یعنی خودت متوجه نمیشی رو میز رو خاک گرفته دختر مگه چشات ضعیفه
- حواسم نبود
آفرین خانم : حالااون آب داغ رو بریز رو موادگوشتت دوقول که خورد زیرشو کم کن تا کم کم بپزه
- تموم شد ؟!
آفرین خانم : اره دختر جون منم دیگه برم
خدا حافظی کرد ورفت برام اجیب بود چطور کیا در رو باز گذاشته بدون توجه رفتم تو حال ویه چرخی زدم آفرین خانم راست می گفت خونه خیلی کثیف بود موهامو جم کردم ومشغول شدم حتا اتاق کیا وسرویس بهداشتی ها رو هم شستم وتمیز کردم وسایلو جا بجا کردم بعدم یه دوش گرفتم ورفتم سراغ آشپزخونه که کارش خیلی طول می کشید با صدای در برگشتم کیا اومد داخل همونجا یه نگاهی انداخت به خونه واومد توآشپزخونه وگفت : می بینم یه چیزای یاد گرفتی نه خوبه
- خسته نمیشی انقدر تیکه میندازی
کیا: عددی نیستی اگه می بینی باهات حرف می زنم دلم برات می سوزه پر رو نشو
بعدم یه نگاهی به سرتا پام انداخت وگفت : فکر می کنی با یه گردگیری ویه غذا درست کردن واینجوری دلبری کردن خام تو میشم کور خوندی
خودمو نگاه کردم من که لباسم بد نبود یه تونیک ساده با ساپورت بود متعجب رفتم سر یخچال ووسایل سالادو در اوردم وشستم داشتم سالاد درست می کردم اومد تو آشپزخونه از یخچال یه نوشیدنی برداشت ورفت جلو تلویزیون نشست
کارم که تموم شد میز رو چیدم وغذا کشیدم عالی شده بود رفتم بالا سرکیا وگفتم : نمیای غذا بخوری؟
کیا : خوردم خودت بخور
کارد می زدی خونم در نمیومد چیزی نگفتم ورفتم میز رو جم کردم ورفتم تو اتاقم چون خیلی خسته شده بودم زود خوابیدم
با حس گلو درد بیدار شدم ورفتم بیرون کیا نبود رفتم صورتمو شستم ورفتم آشپزخونه بهتر بود یه چیزی می خوردم وبعد قرص می خوردم دیدم غذا دست خوردست از خود راضی شکمو یه لقمه غدا گذاشتم دهنم از گلو درد نمی تونستم لقمه رو قورت بدم به زور خوردمش واشک اومد تو چشام تو یخچال دنبال قرص گشتم که خدا رو شکر پیدا کردم وخوردم تو شیشه های روی اوپنم دارو گیاهی بود جوشوندم وریختم تو یه لیوان ورفتم رو مبل کنار بخاری جوشونده رو خوردم وخوابیدم
- هی ...تو چت شده
چشام به سختی باز کردم اخمی کرد وگفت: وقتی با اون موهای خیس تو خونه می گردی بایدم سرما بخوری پاشو پاشو ببرمت دکتر
دوباره چشامو بستم با تکونی که خوردم چشام باز کردم کیا مانتو تنم کرد وشالی سرم انداخت وگفت : خیلی تب داری چرا بهم نگفتی
- تو...تو که نبودی
کیا : تو اتاقم بودم می تونی بلند شی ؟!
- اره
بلند شدم سرم گیج می رفت دستمو گرفت وگفت : تو چرا انقدر ضعیفی
چیزی نگفتم از خونه اومدیم بیرون وسوار آسانسور شدیم داشت نگاهم می کرد نگاش کردم
کیا: وقتی مریض میشی خیلی معصوم میشی قشنگ آدمو گول می زنی
- تو دیونه ای
روشو برگردوند وگفت: پر رو
از آسانسور اومدیم بیرون ورفتیم تو پارکینگ از همینجا در ماشینو باز کرد ماشین مشکی رنگ خوشگلی بود نمی دونم مدلش چی بود سوار شدیم واونم راه افتاد تو ماشین کم کم گرم شد ومنم خواب گرفت
کیا: نخوابی رسیدیم
کنار یه درمانگاه نگه داشت وگفت : پیاده شو
پیاده شدم باهم رفتیم داخل خدا رو شکر زود نوبتم شد ودکتر کلی دارو برام نوشت دوتا آمپول ویه سروم کلی هم سفارش کرد مواظب خودم باشم بعد از تموم شدن سروم احساس کردم حالم بهتر شده وبرگشتیم خونه
۲۳.۰k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.