باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم
با که غیر از چشمهایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو، مرغ بسملم
جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قدر دیوانهات بودم که گفتم عاقلم
با نگاهی جای خود را در دلم وا کردهای
قاتلم را ناگزیر آوردهام در منزلم
روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
میلاد_عرفان_پور
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم
با که غیر از چشمهایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو، مرغ بسملم
جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قدر دیوانهات بودم که گفتم عاقلم
با نگاهی جای خود را در دلم وا کردهای
قاتلم را ناگزیر آوردهام در منزلم
روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
میلاد_عرفان_پور
۹۴۵
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.