دلم یک اتفاق ساده میخواهد
دلم یک اتفاق ساده میخواهد
مثل شکســــتن گلدان شمعدانی کنار حوض مادر بزرگ
و در پی آن غرغر های بی امانش...
و خنده های ریز ریز کودکی که دستپاچه،
تکه های گلدان فیروزه ای او را جمع میکند...
یک رویای ناب...
مثل مشت کردن اولین خوشه ی نور در آخرین ظهر تابستان
و گریز زیرکانه اش از لابه لای انگشتانم...
یک حضور بی منت...
مثل رسیدن یک دوست،
که سالهاست بودنش را فراموش کرده بودم
دلم یک آرزویِ محال میخواهد...
مثلِ بودنِ تو....
مثل شکســــتن گلدان شمعدانی کنار حوض مادر بزرگ
و در پی آن غرغر های بی امانش...
و خنده های ریز ریز کودکی که دستپاچه،
تکه های گلدان فیروزه ای او را جمع میکند...
یک رویای ناب...
مثل مشت کردن اولین خوشه ی نور در آخرین ظهر تابستان
و گریز زیرکانه اش از لابه لای انگشتانم...
یک حضور بی منت...
مثل رسیدن یک دوست،
که سالهاست بودنش را فراموش کرده بودم
دلم یک آرزویِ محال میخواهد...
مثلِ بودنِ تو....
۳.۶k
۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.