*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
مامان ناراحت نگام می کرد رو سینم یه بغض سنگین بود
مامان : کیهان ...
نگاش کردم اشک هاش سرازیر شد وگفت : چرا چیزی نمیگی داد بزن خونه رو بهم بریز حتا حرفم نمی زنی چشات یخ زده
پویا اومد روبه روم رو زمین نشست وگفت : کیهان پاشو برو بیرون یه نفس بکش خفه شدی تو این ا
سرمو گذاشتم رو شونه ای مامان که داشت گریه می کرد بانو با گریه گفت : چرا یه کاری نمی کنی پویا دخترم نیست
پویا : اخه چیکار کنیم مامان به هر کجا بگی رفتیم سر زدیم به کلانتری ها گفتیم نیست با شماره ای که زنگ زدن زنگ زدیم خاموشه معلوم نبود کیه یه خط بی نام بود
بلند شدم زیر نگاهشون داشتم خورد می شدم چطور انقدر راحت ماه وش رو از تو بغلم بردن چرا گفته می میره چرا نگفته کجاست داشت گریه می کرد زدم زیر قولم وبطری مشروب رو باز کردم ورفتم اتاقم از لحظه ای که دیدمش تا به الان رو مرور می کردم داشتم از غصه دق می کردم شیشه رو که تقریبا خالی شده بود رو روی میز گذاشتم پیرهنمو دراوردم ورفتم برم رو تخت چه راحت خواب بود افسوس راحت از دستم رفته بود
دراز کشیدم ونگاش کردم به موهاش دست کشیدم چرا سرابش واقعی بود به روش خم شدم وبوسیدمش مثله دیونه ها صداش کردم تنش داغ بود مثله همیشه انگار که واقعی بود
- ماه وش...ماه وش...
تکونش دادم چشاشو به زور باز کرد
- کی...ه...ااان
- جان دلم ...ماه وش تو ...تو واقعی...
نمی دونم چطور از تخت رفتم پایین به عقل خودم شک داشتم مامان رو صدا زدم ورفتم کنارش گیج بودم
صدای جیغ مامان وخوشحالیش انگار واقعی بود
پویا : کیهان چی شده ماه وش چرااینجاست ...کیهان
مات ومبهوت نگاش می کردم
پویا : پاشو برو یه دوش بگیر
بلندم کرد دلم نمیومد ازماه وش فاصله بگیرم پویا به زور بردم حمام آب سرد هوش وحواسمو آورد سر جاش لباس پوشیدم اومدم بیرون حال ماه وش خوب نبود مامان کنارش بود کسی تو اتاق نبود
- چی شده مامان
مامان نگام کرد وگفت : شوکه است نگران نباش تو کنارش باشی بهتر میشه
- چیزی نگفته
مامان : نگران نباش انگار خطری نیست
حالا دیگه اون بغض سنگین جاش رو داده بود به اشکهایی که بی مهابا پشت سر هم سور می خورد میومد پایین موهاش ناز کردم بی رمق نگاهم کرد دستاشو اوردم بالا رو مچ دستاش قرمز بود بوسیدمشون اروم گفت : من نمردم ...کیهان
- خدا نکنه ....
کیهان :
مامان ناراحت نگام می کرد رو سینم یه بغض سنگین بود
مامان : کیهان ...
نگاش کردم اشک هاش سرازیر شد وگفت : چرا چیزی نمیگی داد بزن خونه رو بهم بریز حتا حرفم نمی زنی چشات یخ زده
پویا اومد روبه روم رو زمین نشست وگفت : کیهان پاشو برو بیرون یه نفس بکش خفه شدی تو این ا
سرمو گذاشتم رو شونه ای مامان که داشت گریه می کرد بانو با گریه گفت : چرا یه کاری نمی کنی پویا دخترم نیست
پویا : اخه چیکار کنیم مامان به هر کجا بگی رفتیم سر زدیم به کلانتری ها گفتیم نیست با شماره ای که زنگ زدن زنگ زدیم خاموشه معلوم نبود کیه یه خط بی نام بود
بلند شدم زیر نگاهشون داشتم خورد می شدم چطور انقدر راحت ماه وش رو از تو بغلم بردن چرا گفته می میره چرا نگفته کجاست داشت گریه می کرد زدم زیر قولم وبطری مشروب رو باز کردم ورفتم اتاقم از لحظه ای که دیدمش تا به الان رو مرور می کردم داشتم از غصه دق می کردم شیشه رو که تقریبا خالی شده بود رو روی میز گذاشتم پیرهنمو دراوردم ورفتم برم رو تخت چه راحت خواب بود افسوس راحت از دستم رفته بود
دراز کشیدم ونگاش کردم به موهاش دست کشیدم چرا سرابش واقعی بود به روش خم شدم وبوسیدمش مثله دیونه ها صداش کردم تنش داغ بود مثله همیشه انگار که واقعی بود
- ماه وش...ماه وش...
تکونش دادم چشاشو به زور باز کرد
- کی...ه...ااان
- جان دلم ...ماه وش تو ...تو واقعی...
نمی دونم چطور از تخت رفتم پایین به عقل خودم شک داشتم مامان رو صدا زدم ورفتم کنارش گیج بودم
صدای جیغ مامان وخوشحالیش انگار واقعی بود
پویا : کیهان چی شده ماه وش چرااینجاست ...کیهان
مات ومبهوت نگاش می کردم
پویا : پاشو برو یه دوش بگیر
بلندم کرد دلم نمیومد ازماه وش فاصله بگیرم پویا به زور بردم حمام آب سرد هوش وحواسمو آورد سر جاش لباس پوشیدم اومدم بیرون حال ماه وش خوب نبود مامان کنارش بود کسی تو اتاق نبود
- چی شده مامان
مامان نگام کرد وگفت : شوکه است نگران نباش تو کنارش باشی بهتر میشه
- چیزی نگفته
مامان : نگران نباش انگار خطری نیست
حالا دیگه اون بغض سنگین جاش رو داده بود به اشکهایی که بی مهابا پشت سر هم سور می خورد میومد پایین موهاش ناز کردم بی رمق نگاهم کرد دستاشو اوردم بالا رو مچ دستاش قرمز بود بوسیدمشون اروم گفت : من نمردم ...کیهان
- خدا نکنه ....
۱۸.۵k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.