*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
هیرسا بلند شد وگفت : فکر کنم من جای اینو گرفتم
مامان هنگامه : بشین قربونت برم من صبحانمو خوردم
توجه نکرد وبلند شد عمواشاره کرد بره کنارش وجای مامان هنگامه بنشینه منم چون گشنم بود توجه نکردم وسر جاش نشستم ولی احساس کردم یه چیزی بهم چسبیده بلند شدم این چی بود دیگه صندلی رو نگاه کردم مربای آلبالو بودنگاش کردم بی توجه نشست جای مامان هنگامه با دستمال بقایای مربا رو پاک کردم می دونستم پشت لباسم به فنا رفته حرصی نشستم ونگاش کردم پسره ای بیشعور نگامم نمی کرد نیومده شروع کرده بود یه لحظه سرشو بلند کرد ونگام کردکاملا خونسرد بود تو صورتش اون شیطنت چند سال پیش نبود وقتی یه کاری می کرد تموم صورتش می خندید وچشاش برق می زد که همه می فهمیدن یه شری به پا کرده ولی انگار حالا مهارتش رفته بود بالا
مشغول خوردن صبحانه شدم اخرین نفر من بودم که بلند شدم وپشت لباسمو نگاه کردم وحرص می خوردم شلوار نازنیم چی به روزش رفته بود
یواشکی رفتم بالا ولباسمو عوض کردم واومدم بیرون اونم هم زمان از اتاقش اومد بیرون بی توجه بهش خواستم برم
- هی زردک
هنوزم همون حرفو می زد برگشتم نگاش کردم چه قدش بلند شده بود وهیکلی بود درست مثله بچگیاش یه تای ابروشو داد بالا وگفت : فکرکردم هنوز همونجور لاغر مردنی هستی
- فکر کنم یادت رفته لاغر مردنی کی بوده چشم وزقی
پوزخندی زد ورفت پایین چند دقیقه بعد منم رفتم پایین تو حیاط زیر آفتاب بچه ها نشسته بودن وداشتن حرف می زدن کنار هانی نشستم
اشکان: چه خوب که اومدی داداش خیلی دلتنگت بودم
هیرسا سرش تو گوشی بود وبی توجه گفت : با یه بلیط دلتنگیت رفع می شد من که چند بار اومدم دیدنت
اشکان: می دونی که گرفتاریای من زیاده
هانی : انگار چندتا بچه بهش آویزونه میگه گرفتاری کارت که بریدن دماغ های بدبخت مردمه
هانیه : قراره منم برم بینیمو اونجا عمل کنم
هانی : از جون خودت سیر شدی
- اگه دماغ گنده ای خودشو عمل کرد تو هم عمل کن
اشکان خندید وچیزی نگفت بعدم بلند شد وگفت : دلم برای دیدن باغ تنگ شده کی میاد بریم
هانیه : مامان گفته نهار بریم اونجا بابا هم میاد
- من می مونم کمک مامان شما برید رفتم داخل مامان هنگامه داشت مواد لازم برای غذاهای مورد علاقه بچه هارو اماده می کرد
- من اومدم کمک
با مهربونی نگام کرد وگفت : خوش اومدی پس خورشت کنگر با تو
تو دلم یه ذوقی کردم خورشت کنگر مخصوص هیرسا بودباید حسابشو می رسوندم چشم وزقی مامان هنگامه هم داشت فسنجون مرغ درست می کرد که اشکان خیلی دوست داشت هانی هم که عاشق قرمه سبزی بود ولی چون دیشب خورده بودن همین دونوع خورشت رو با هم درست کردیم وبعدم گذاشتیم جا بیفته
شیلان:
هیرسا بلند شد وگفت : فکر کنم من جای اینو گرفتم
مامان هنگامه : بشین قربونت برم من صبحانمو خوردم
توجه نکرد وبلند شد عمواشاره کرد بره کنارش وجای مامان هنگامه بنشینه منم چون گشنم بود توجه نکردم وسر جاش نشستم ولی احساس کردم یه چیزی بهم چسبیده بلند شدم این چی بود دیگه صندلی رو نگاه کردم مربای آلبالو بودنگاش کردم بی توجه نشست جای مامان هنگامه با دستمال بقایای مربا رو پاک کردم می دونستم پشت لباسم به فنا رفته حرصی نشستم ونگاش کردم پسره ای بیشعور نگامم نمی کرد نیومده شروع کرده بود یه لحظه سرشو بلند کرد ونگام کردکاملا خونسرد بود تو صورتش اون شیطنت چند سال پیش نبود وقتی یه کاری می کرد تموم صورتش می خندید وچشاش برق می زد که همه می فهمیدن یه شری به پا کرده ولی انگار حالا مهارتش رفته بود بالا
مشغول خوردن صبحانه شدم اخرین نفر من بودم که بلند شدم وپشت لباسمو نگاه کردم وحرص می خوردم شلوار نازنیم چی به روزش رفته بود
یواشکی رفتم بالا ولباسمو عوض کردم واومدم بیرون اونم هم زمان از اتاقش اومد بیرون بی توجه بهش خواستم برم
- هی زردک
هنوزم همون حرفو می زد برگشتم نگاش کردم چه قدش بلند شده بود وهیکلی بود درست مثله بچگیاش یه تای ابروشو داد بالا وگفت : فکرکردم هنوز همونجور لاغر مردنی هستی
- فکر کنم یادت رفته لاغر مردنی کی بوده چشم وزقی
پوزخندی زد ورفت پایین چند دقیقه بعد منم رفتم پایین تو حیاط زیر آفتاب بچه ها نشسته بودن وداشتن حرف می زدن کنار هانی نشستم
اشکان: چه خوب که اومدی داداش خیلی دلتنگت بودم
هیرسا سرش تو گوشی بود وبی توجه گفت : با یه بلیط دلتنگیت رفع می شد من که چند بار اومدم دیدنت
اشکان: می دونی که گرفتاریای من زیاده
هانی : انگار چندتا بچه بهش آویزونه میگه گرفتاری کارت که بریدن دماغ های بدبخت مردمه
هانیه : قراره منم برم بینیمو اونجا عمل کنم
هانی : از جون خودت سیر شدی
- اگه دماغ گنده ای خودشو عمل کرد تو هم عمل کن
اشکان خندید وچیزی نگفت بعدم بلند شد وگفت : دلم برای دیدن باغ تنگ شده کی میاد بریم
هانیه : مامان گفته نهار بریم اونجا بابا هم میاد
- من می مونم کمک مامان شما برید رفتم داخل مامان هنگامه داشت مواد لازم برای غذاهای مورد علاقه بچه هارو اماده می کرد
- من اومدم کمک
با مهربونی نگام کرد وگفت : خوش اومدی پس خورشت کنگر با تو
تو دلم یه ذوقی کردم خورشت کنگر مخصوص هیرسا بودباید حسابشو می رسوندم چشم وزقی مامان هنگامه هم داشت فسنجون مرغ درست می کرد که اشکان خیلی دوست داشت هانی هم که عاشق قرمه سبزی بود ولی چون دیشب خورده بودن همین دونوع خورشت رو با هم درست کردیم وبعدم گذاشتیم جا بیفته
۵.۶k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.