دستم را فشرد
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:
«پس تا فردا»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار.
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم.
قهوهای خامهدار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید... شاید..
🗣 #
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:
«پس تا فردا»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار.
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم.
قهوهای خامهدار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید... شاید..
🗣 #
۲.۳k
۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.