🌹 🌹 من دوستت دارم دیوونه پارت۳ خودرابه پذیرش رساند ونفس ن
🌹 🌹 من دوستت دارم دیوونه #پارت۳ #خودرابه پذیرش رساند ونفس نفس زنان از پرستارسراغ پدرش راگرفت..
_خانم بابای من.. ک.. کدوم اتاقه؟. پرستارنگاهی به رویاانداخت وگفت:
-اسم بابات چیه؟؟
-کیان... کیان ستوده تصادف کرده... چند دقیقه پیش آوردنش.. پرستارنگاهی به کامپیوتر انداخت..
-ایشون الان اتاق عملن.. این مسیرو برو سمت راست.. رویا سری تکان داد وباعجله راه افتاد اشک دیدگانش را تار کرده بود وقلبش ازاسترس شدید داشت از قلبش بیرون میزد.. خود رابه اتاق عمل رساند وبه دیوار تکیه داد.. گلرخ خانم وسینا هم به او پیوستن بعد از گذشت نیم ساعت دکتر از اتاق بیرون آمد.. رویا به دکتر نزدیک شدوباگریه گفت:
_آقای دکتربابام حالش خوبه.. دکتر نگاه غمگینی به دخترک بیچاره انداخت وپاسخ داد..
- من هرکاری از دستم برمیومد انجام دادم ولی متاسفانه ایشون فو ... رویادیگر چیزی نمیشنید چشمانش تار میدید سرش راگرفت وباگفتنس ضاسن امکساسن نداره روی زمین افتاد...
مراسم سوم کیان ستوده هم برگزار شد... رویاگوشه ای گز کرده بود وچیزی نمیگفت فقط خودش راتکان میداد.... سیناومادرش درحال چایی خوردن بودند که صدای موسیقی بلند شد.. هر دو متعجب به یکدیگر نگاه کردند.. سینا باعجله خودش را به اتاق رویا رساند... رویارا دید که همره آهنگ میخواند ومیرقصید بااعصبانیت سمت لب تاپ رفتوآن را خاموش کرد وباداد گفت:
-دختره ای احمق معلوم هست داری چیکار میکنی بزار خاک اون خدابیامرز خشک بشه بعد پای کوبی کن...
رویا زد زیرخنده وگفت:
چی میگی متوجه نمیشم یه بار دیگه بگو سمت لب تاپ رفت ودوباره روشنش کرد...
حال رویاروزبه روز بدتر میشد شده بود عین دیوانه ها.. یک بارم سرگلرخ خانم را شکانده بود سینا دیگرتحملش تمام شده بود ومیخواست او را به تیمارستان ببرد ولی گلرخ خانم اجازه نمیداد. اینبار به حرف مادرش گوش نکرداورا به زور سوار ماشین کردوسمت تیمارستان راه افتاد..
نویسنده:s
نظرولایک یادتونره🌹
_خانم بابای من.. ک.. کدوم اتاقه؟. پرستارنگاهی به رویاانداخت وگفت:
-اسم بابات چیه؟؟
-کیان... کیان ستوده تصادف کرده... چند دقیقه پیش آوردنش.. پرستارنگاهی به کامپیوتر انداخت..
-ایشون الان اتاق عملن.. این مسیرو برو سمت راست.. رویا سری تکان داد وباعجله راه افتاد اشک دیدگانش را تار کرده بود وقلبش ازاسترس شدید داشت از قلبش بیرون میزد.. خود رابه اتاق عمل رساند وبه دیوار تکیه داد.. گلرخ خانم وسینا هم به او پیوستن بعد از گذشت نیم ساعت دکتر از اتاق بیرون آمد.. رویا به دکتر نزدیک شدوباگریه گفت:
_آقای دکتربابام حالش خوبه.. دکتر نگاه غمگینی به دخترک بیچاره انداخت وپاسخ داد..
- من هرکاری از دستم برمیومد انجام دادم ولی متاسفانه ایشون فو ... رویادیگر چیزی نمیشنید چشمانش تار میدید سرش راگرفت وباگفتنس ضاسن امکساسن نداره روی زمین افتاد...
مراسم سوم کیان ستوده هم برگزار شد... رویاگوشه ای گز کرده بود وچیزی نمیگفت فقط خودش راتکان میداد.... سیناومادرش درحال چایی خوردن بودند که صدای موسیقی بلند شد.. هر دو متعجب به یکدیگر نگاه کردند.. سینا باعجله خودش را به اتاق رویا رساند... رویارا دید که همره آهنگ میخواند ومیرقصید بااعصبانیت سمت لب تاپ رفتوآن را خاموش کرد وباداد گفت:
-دختره ای احمق معلوم هست داری چیکار میکنی بزار خاک اون خدابیامرز خشک بشه بعد پای کوبی کن...
رویا زد زیرخنده وگفت:
چی میگی متوجه نمیشم یه بار دیگه بگو سمت لب تاپ رفت ودوباره روشنش کرد...
حال رویاروزبه روز بدتر میشد شده بود عین دیوانه ها.. یک بارم سرگلرخ خانم را شکانده بود سینا دیگرتحملش تمام شده بود ومیخواست او را به تیمارستان ببرد ولی گلرخ خانم اجازه نمیداد. اینبار به حرف مادرش گوش نکرداورا به زور سوار ماشین کردوسمت تیمارستان راه افتاد..
نویسنده:s
نظرولایک یادتونره🌹
۱.۸k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.