بیا و برای آخرین بار مرا در بغل بگیر؛
بیا و برای آخرین بار مرا در بغل بگیر؛
بگذار در آغوشت حل شوم تا پیر شویم.
بگذار نفسهایت امشب موهایم را پریشان کنند.
بگذار در آغوشت پیر شوم.
آنگاه که عصا به دست، دستان چروکینمان را ول نمیکنیم.
در خیابانهای همان شهر قدم بزنیم.
از عشق بگویم...
و آخر روی صندلی همان پارک بنشینیم.
در چشمانت زل بزنم...
از عشق بگویم...
از آن چشمهایت...
آخ از آن چشمها...
دستانت را بگیرم...
و بوسه به گونههایت بزنم...
و آخر.
بگذار تو را در آغوش بگیرم.
در همان پارک...
بگذار همه چیز آشنا باشد...
ّبگذار چشمهانم را برای همیشه ببندم.
آنگاه میخواهی بروی برو...
دیگر حالم را هم نپرس...
اما اگر خواستی برگردی، دیگر در خانهام دنبالم نگرد.
بیا همان پارک...که به انتظارت نشسته ام. #الف.ناز
بگذار در آغوشت حل شوم تا پیر شویم.
بگذار نفسهایت امشب موهایم را پریشان کنند.
بگذار در آغوشت پیر شوم.
آنگاه که عصا به دست، دستان چروکینمان را ول نمیکنیم.
در خیابانهای همان شهر قدم بزنیم.
از عشق بگویم...
و آخر روی صندلی همان پارک بنشینیم.
در چشمانت زل بزنم...
از عشق بگویم...
از آن چشمهایت...
آخ از آن چشمها...
دستانت را بگیرم...
و بوسه به گونههایت بزنم...
و آخر.
بگذار تو را در آغوش بگیرم.
در همان پارک...
بگذار همه چیز آشنا باشد...
ّبگذار چشمهانم را برای همیشه ببندم.
آنگاه میخواهی بروی برو...
دیگر حالم را هم نپرس...
اما اگر خواستی برگردی، دیگر در خانهام دنبالم نگرد.
بیا همان پارک...که به انتظارت نشسته ام. #الف.ناز
۱۹.۸k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.