🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۹۵ آرشین خندیدوگفت:
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۹۵ #آرشین خندیدوگفت:
-چته عین پیرزنا غر میزنی کارتو بکن.
-بابامن امروز باید میرفتم جایی بخاطر شما پول یه روزم حروم شد حالا پسره فکر میکنه من ازش ترسیدمو نرفتم..منو آرشین وثریاخانم سه تایی بهش نگاه کردیم؟
-کدوم پسره؟؟
آرشین بود که اینو پرسید.
عرفان بدون اینکه به مانگاه کنه گفت:
-یکی از بیمارامه..
-مگه تودکتری .. روانشناسی فقط..عرفان ادای آرشین رودرآورد..منو ثریاخانم خندیدیم...بالاخره همه چیز بادعوای عرفان وآرشین تموم شد..نگاهی به ساعت انداختم ۷شب بود..عرفان رفت اتاق امیر حموم کنه منو آرشینم رفتیم اتاق آرشین ..ثریاخانومم زودتراز ماآماده شده بودوتوآشپز خونه به خدمتکارانظارت میکرد..لباسمو پوشیدم..یه آرایش ملایمم رو صورتم انجام دادم ..نگاهی به آرشین انداختم بالبخند داشت نگاهم میکرد.
-چیه خوشگل ندیدی.
-خوشگل دیدم فرشته ندیدم.
-هندونه نزار زیر بغلم.
-نه به خداراست میگم تو به قدری خوشگل هستی که حتی یه آرایش ملایمم زیبایتو دوچندان میکنه.
-آرشین این همه تعریف نکن ظریفیتم پره هااا..خودت هم خوشگل شدی..
-نه بابا به پای تو که نمیرسم..بعد ازاینکه آماده شدیم از اتاق بیرون رفتیم.. مهمونا هم امده بودن..بااونایی که حواسشون به مابود سلام کردیم ..آرشین رفت پیش یکی از دخترای فامیلشون که صداش میکرد منم تنهاروی مبل نشستم..
-تنهانشستی چرا؟؟
یه پیرهن راه راه صورتی تنش بود بایه شلوار مشکی..مثل همیشه خوشتیپ...
وقتی دیدخیره نگاهش میکنم خندیدوگفت:
-تمومم کردی دختر بزار برابقیه هم بمونه..
-چشم غره ای براش رفتمو به مهمونا چشم دوختم..آرشین بهمون نزدیک شد..
-رویا زنگ بزن به امیر گریه کن وازش بخواه بیاد خونه..
-چراگریه ..
-خب اینطوری بگی اون زود نمیاد زشته مهمونا منتظر بمونن.
-من نمیتونم درست نقش بازی کنم ضایع میشه..
-ای بابا..عرفان توزنگ بزن بهش بگو رویا اینجاست وفقط گریه میکنه اینطوری زودتر میاد...عرفان سرشو تکون داد شماری امیرو گرفت..بعد از چنددقیقه امیرجوابشوداد.
-سلام امیر خوبی..
-....
-منم خوبم داداش فقط یه مشکلی پیش امده..
-.....
-نه نگران نباش ..من الان خونه ای شمام رویا هم اینجاست از وقتی که امده همش زارمیزنه ...بیاتا دوتا چپوراستش نکردم...باحرص به عرفان که شیطون نگام میکردچشم دوختم..
-....
-نمیدونم چشه همش گریه میکنه میگیم چیشده میگه فقط به امیر میگم..زودبیاتاسقف خونتون به باد نرفته یکی زدم به بازوش..به زور خندشو کنترل کرد وادامه داد فقط بااحتیاط بیا ...
-....
-باشه داداش مراقب خودت باش فعلا..
-بیچاره کپ کرده بود گفت خیلی زود خودشو میرسونه..
نویسنده:S.m.a.E
-چته عین پیرزنا غر میزنی کارتو بکن.
-بابامن امروز باید میرفتم جایی بخاطر شما پول یه روزم حروم شد حالا پسره فکر میکنه من ازش ترسیدمو نرفتم..منو آرشین وثریاخانم سه تایی بهش نگاه کردیم؟
-کدوم پسره؟؟
آرشین بود که اینو پرسید.
عرفان بدون اینکه به مانگاه کنه گفت:
-یکی از بیمارامه..
-مگه تودکتری .. روانشناسی فقط..عرفان ادای آرشین رودرآورد..منو ثریاخانم خندیدیم...بالاخره همه چیز بادعوای عرفان وآرشین تموم شد..نگاهی به ساعت انداختم ۷شب بود..عرفان رفت اتاق امیر حموم کنه منو آرشینم رفتیم اتاق آرشین ..ثریاخانومم زودتراز ماآماده شده بودوتوآشپز خونه به خدمتکارانظارت میکرد..لباسمو پوشیدم..یه آرایش ملایمم رو صورتم انجام دادم ..نگاهی به آرشین انداختم بالبخند داشت نگاهم میکرد.
-چیه خوشگل ندیدی.
-خوشگل دیدم فرشته ندیدم.
-هندونه نزار زیر بغلم.
-نه به خداراست میگم تو به قدری خوشگل هستی که حتی یه آرایش ملایمم زیبایتو دوچندان میکنه.
-آرشین این همه تعریف نکن ظریفیتم پره هااا..خودت هم خوشگل شدی..
-نه بابا به پای تو که نمیرسم..بعد ازاینکه آماده شدیم از اتاق بیرون رفتیم.. مهمونا هم امده بودن..بااونایی که حواسشون به مابود سلام کردیم ..آرشین رفت پیش یکی از دخترای فامیلشون که صداش میکرد منم تنهاروی مبل نشستم..
-تنهانشستی چرا؟؟
یه پیرهن راه راه صورتی تنش بود بایه شلوار مشکی..مثل همیشه خوشتیپ...
وقتی دیدخیره نگاهش میکنم خندیدوگفت:
-تمومم کردی دختر بزار برابقیه هم بمونه..
-چشم غره ای براش رفتمو به مهمونا چشم دوختم..آرشین بهمون نزدیک شد..
-رویا زنگ بزن به امیر گریه کن وازش بخواه بیاد خونه..
-چراگریه ..
-خب اینطوری بگی اون زود نمیاد زشته مهمونا منتظر بمونن.
-من نمیتونم درست نقش بازی کنم ضایع میشه..
-ای بابا..عرفان توزنگ بزن بهش بگو رویا اینجاست وفقط گریه میکنه اینطوری زودتر میاد...عرفان سرشو تکون داد شماری امیرو گرفت..بعد از چنددقیقه امیرجوابشوداد.
-سلام امیر خوبی..
-....
-منم خوبم داداش فقط یه مشکلی پیش امده..
-.....
-نه نگران نباش ..من الان خونه ای شمام رویا هم اینجاست از وقتی که امده همش زارمیزنه ...بیاتا دوتا چپوراستش نکردم...باحرص به عرفان که شیطون نگام میکردچشم دوختم..
-....
-نمیدونم چشه همش گریه میکنه میگیم چیشده میگه فقط به امیر میگم..زودبیاتاسقف خونتون به باد نرفته یکی زدم به بازوش..به زور خندشو کنترل کرد وادامه داد فقط بااحتیاط بیا ...
-....
-باشه داداش مراقب خودت باش فعلا..
-بیچاره کپ کرده بود گفت خیلی زود خودشو میرسونه..
نویسنده:S.m.a.E
۸۷.۶k
۰۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.