💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق....
پارت 120
نیلوفر:
پچ پچ های این چند روزه افراد خونه باعث کنجکاویم شده بود هر چی بود درمورد خودم بود مامان ناراحت بود ازش سوال می کردم چی شده هیچی نمی گفت بعد از مرگ مانی دیگه خونه مثله سابق نبود کسی خونه نمی موند وهمه کم حرف شده بودن مخصوصا لیلی بیشتر وقتش تو اتاقش بود یا خونه ای پدری اش
بی حوصله رفتم برم کتابخونه با صدای عمه وآقا حسام سرجام وایسادم
عمه : باورم نمیشه حسام باورم نمیشه بچه های من اینجوری بزرگ شدن نمی دونم محسن به کی رفته
آقا حسام : شاید اشتباه کنی مینا بعدم گناه که نکردم اون زنشه
عمه : نرگس ناراحته این دوتا زیادنامزاد موندن باید هر چه زودتر عروسی کنن خدا نکنه نیلوفر باردار باشه
دستمو جلو دهنم گرفتم عمه چی داشت می گفت ؟؟؟؟!!!! برگشتم برم خوردم به یکی سرمو گرفتم بالا مهرداد بود که کنجکاو نگاهم کرد وبا دیدن اشک هام گفت : چی شده ؟
- هیییچی ...
مهرداد : شنیدم پس نگو هیچی
- اونا اشتباه می کنن من ...
اخمی کردوسرشو پایین انداخت
مهرداد : مشکلی نداره که ...
با خشم نگاش کردم وگفتم : واسه شما عادیه
کنارش زدم ورفتم طرف اتاقم
- وایسا نیلوفر ...
برگشتم وبا اخم نگاش کردم
مهرداد : محسن می دونه
- چی رو
نگاهم کرد وگفت : همین موضوع...
محکم سیلی زدم تو صورتش که دست خودم گز گز می کرد به چشام نگاه کردوگفت : معذرت می خوام گفتم حتما شده مثله
- فقط خفه شو کار شما رو تکرار نمی کنیم
رنگ نگاهش عوض شد وآروم گفت : تو ...می دونی
- انقدر شبیه احمق هام با یکی دیگه بودی وبه من وعده می دادی
- نه میلوفر اینجوری که توومیگی نیست حالا که می دونی بزار برات بگم ...
- نمی خوام بشنوه ام چقدر تو وقیح هستی ...
در اتاقم رو باز کردم ورفتم تو اتاقم مهرداد با اخم وناراحتی نگام می کرد
- به چی نگاه می کنی برو کنار
مهرداد : چقدر سنگ دلی
- من یا تو نمی خوام چیزی بشنوه ام حالا هم برو کنار می خوام در رو ببندم
اومددتواتاق
- برو بیرون
مهرداد : بزار حرف بزنم لعنتی
- به برادرت خیانت می کنی
با خشم نگاهم کردوگفت : چیکارکردم مگه چه خیانتی
- برو بیرون مهرداد ...
مهرداد : نکنه می ترسی من خطایی ازم سر بزنه منو اینجوری شناختی ؟
- من هیچ وقت نشناختمت
نگاهم کردوگفت : پس منو به چشم یه خیانتکار می بینی
اومد طرفم رفتم عقب
- به من نزدیک نشو ...جیغ می زنم.
مشتی به دیوار زدوگفت : لعنتی لعنتی چطور می تونی منو اینجوری قضاوت کنی چطور ؟؟؟!!!
- قضاوت نکردم فقط می دونم خیلی نامردی منم از آدم های نامرد می ترسم
مهرداد : پس منم می خوام نامرد بشم ..
رفتم عقب چشاش درشت شدوگفت : مواظب باش
دستمو کشید ولی نتونست بگیرم ونزدیک بود بیفتم رو میز دیدم رو دستای مهردادم وفشاری بدی به کمرم وارد شد ودردی که نمی تونستم جیغم بزنم واز حال رفتم
عشـــــق....
پارت 120
نیلوفر:
پچ پچ های این چند روزه افراد خونه باعث کنجکاویم شده بود هر چی بود درمورد خودم بود مامان ناراحت بود ازش سوال می کردم چی شده هیچی نمی گفت بعد از مرگ مانی دیگه خونه مثله سابق نبود کسی خونه نمی موند وهمه کم حرف شده بودن مخصوصا لیلی بیشتر وقتش تو اتاقش بود یا خونه ای پدری اش
بی حوصله رفتم برم کتابخونه با صدای عمه وآقا حسام سرجام وایسادم
عمه : باورم نمیشه حسام باورم نمیشه بچه های من اینجوری بزرگ شدن نمی دونم محسن به کی رفته
آقا حسام : شاید اشتباه کنی مینا بعدم گناه که نکردم اون زنشه
عمه : نرگس ناراحته این دوتا زیادنامزاد موندن باید هر چه زودتر عروسی کنن خدا نکنه نیلوفر باردار باشه
دستمو جلو دهنم گرفتم عمه چی داشت می گفت ؟؟؟؟!!!! برگشتم برم خوردم به یکی سرمو گرفتم بالا مهرداد بود که کنجکاو نگاهم کرد وبا دیدن اشک هام گفت : چی شده ؟
- هیییچی ...
مهرداد : شنیدم پس نگو هیچی
- اونا اشتباه می کنن من ...
اخمی کردوسرشو پایین انداخت
مهرداد : مشکلی نداره که ...
با خشم نگاش کردم وگفتم : واسه شما عادیه
کنارش زدم ورفتم طرف اتاقم
- وایسا نیلوفر ...
برگشتم وبا اخم نگاش کردم
مهرداد : محسن می دونه
- چی رو
نگاهم کرد وگفت : همین موضوع...
محکم سیلی زدم تو صورتش که دست خودم گز گز می کرد به چشام نگاه کردوگفت : معذرت می خوام گفتم حتما شده مثله
- فقط خفه شو کار شما رو تکرار نمی کنیم
رنگ نگاهش عوض شد وآروم گفت : تو ...می دونی
- انقدر شبیه احمق هام با یکی دیگه بودی وبه من وعده می دادی
- نه میلوفر اینجوری که توومیگی نیست حالا که می دونی بزار برات بگم ...
- نمی خوام بشنوه ام چقدر تو وقیح هستی ...
در اتاقم رو باز کردم ورفتم تو اتاقم مهرداد با اخم وناراحتی نگام می کرد
- به چی نگاه می کنی برو کنار
مهرداد : چقدر سنگ دلی
- من یا تو نمی خوام چیزی بشنوه ام حالا هم برو کنار می خوام در رو ببندم
اومددتواتاق
- برو بیرون
مهرداد : بزار حرف بزنم لعنتی
- به برادرت خیانت می کنی
با خشم نگاهم کردوگفت : چیکارکردم مگه چه خیانتی
- برو بیرون مهرداد ...
مهرداد : نکنه می ترسی من خطایی ازم سر بزنه منو اینجوری شناختی ؟
- من هیچ وقت نشناختمت
نگاهم کردوگفت : پس منو به چشم یه خیانتکار می بینی
اومد طرفم رفتم عقب
- به من نزدیک نشو ...جیغ می زنم.
مشتی به دیوار زدوگفت : لعنتی لعنتی چطور می تونی منو اینجوری قضاوت کنی چطور ؟؟؟!!!
- قضاوت نکردم فقط می دونم خیلی نامردی منم از آدم های نامرد می ترسم
مهرداد : پس منم می خوام نامرد بشم ..
رفتم عقب چشاش درشت شدوگفت : مواظب باش
دستمو کشید ولی نتونست بگیرم ونزدیک بود بیفتم رو میز دیدم رو دستای مهردادم وفشاری بدی به کمرم وارد شد ودردی که نمی تونستم جیغم بزنم واز حال رفتم
۱۱۸.۴k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.