یادمه هر وقت مریض میشدم مامان معجونای گیاهی بی مزه ای درس
یادمه هر وقت مریض میشدم مامان معجونای گیاهی بی مزه ای درست میکرد، معجونایی که با همه ی طعم و بوی بدش حالمو خوب میکرد، هربار که یکیشو میداد بهم زود بوش میکردم و صورتم درهم میرفت، همیشه تا اینجوری میکردم مامان یه چیز میگفت؛ بوش نکن، فقط سربکش، بعید میدونم زندگی بیرحم تر از قبلش شده باشه، قبلش منظورم قدیمه، زمان پدربزرگ و مادربزرگم، اونام بدبختیایی شبیه من داشتن، حتی سخت تر، فقط شاید این همه سعی نمیکردن همه چیزو بفهمن، اگر احساس خستگی بیشتری میکنم احتمالا برای اینه که زیادی بوش میکنم، فقط باید سربکشم.
۴.۴k
۰۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.