پارت هشتاد و هفت
پارت هشتاد و هفت
رمان دیدن دوباره ی تو
در با شدتباز شد و عسل سرا سیمه اومد تو.....
عسل _ ستاره پاشو...
ستاره _ عسل ولم کن بزار به درد خودم بمیرم...
عسل_ خــفه شو انتررر....پتشو که شروین رفتت...
ستاره _ یــعنی چی رفت؟؟؟
عسل _ داره میره فرانسه...
با چیزی که شنیدم چشام سیاهی رفت و تو حفره ای از سیاهی فرو رفتم و اخرین چیزی که شنیدم صدای جیغ عسل بود....
#شروین
دیگه خسته شدم تمام امیدی که تو این پنج سال تو ایران نگهم داشته بود این بود که میدونستم یکی دوسم داره...
هه ... مثل اینکه اشتباه فکر می کردم....
ولی کاش دوسم داشت .. کاش...
بغض گلومو چنگ میزد ....
به فرودگاه رسیدم .... یه ساعت دیگه پرواز بود ....
دو دل بودم که برم یا نرم ... اما باید میرفتم ستاره بی من راحت تره....
دستی به ته ریشم که حالا بلند شده بود کشیدم....
تو با من چیکار کردی که فقط میتونم واست آرزوی خوشبختی کنم...
پروازو اعلام کردن...
رفتم و کارت شناسایی و شناسنامم رو دادم...
سوار هواپیما شدم....
خداحافظ عشق دست نیافتنیه من...
هواپیما با تکون از جاش بلند شد و من برای همیشه از کشور و عشقم خداحافظی کردم...
#ستاره
چشامو آرم باز کردم و خودمو تو یه اتاق کاملا سفید دیدم ...
چشمامو مالوندم ....
که عسل رو صندلی کنار خودم دیدم که اروم خوابیده بود...
یهو همه چیز واسم مرور شد...
شروین ... شروین ددااارهه مییرهههه....
فورا سرمو از دستم کشیدم و به خونی که از دستم میریخت توجه نکردم...
مانتو و شالمو پوشیدم ....
کلید ماشین رو از زیر دستش کشیدم بیرون و فورا از بیمارستان زدم بیرون....
سوار ماشین شدم.. و ماشین رو روشن کردم.. خـــدایا این چه کاری بود من کردم شروینم داره میرعهه و اشکام از چشمام سرازیر شد....
پامو رو گاز فشار دارم با سرعت هر چه تمام به سمت فرودگاه رفتم ...
هم زمان اشک های مزاهم رو از صورتم پاک کردم ....
چشمام از اشک تار شده یود هیچیو نمیدیم ....
با بوق یه ماشین فرمون رو چرخوندم .....
رمان دیدن دوباره ی تو
در با شدتباز شد و عسل سرا سیمه اومد تو.....
عسل _ ستاره پاشو...
ستاره _ عسل ولم کن بزار به درد خودم بمیرم...
عسل_ خــفه شو انتررر....پتشو که شروین رفتت...
ستاره _ یــعنی چی رفت؟؟؟
عسل _ داره میره فرانسه...
با چیزی که شنیدم چشام سیاهی رفت و تو حفره ای از سیاهی فرو رفتم و اخرین چیزی که شنیدم صدای جیغ عسل بود....
#شروین
دیگه خسته شدم تمام امیدی که تو این پنج سال تو ایران نگهم داشته بود این بود که میدونستم یکی دوسم داره...
هه ... مثل اینکه اشتباه فکر می کردم....
ولی کاش دوسم داشت .. کاش...
بغض گلومو چنگ میزد ....
به فرودگاه رسیدم .... یه ساعت دیگه پرواز بود ....
دو دل بودم که برم یا نرم ... اما باید میرفتم ستاره بی من راحت تره....
دستی به ته ریشم که حالا بلند شده بود کشیدم....
تو با من چیکار کردی که فقط میتونم واست آرزوی خوشبختی کنم...
پروازو اعلام کردن...
رفتم و کارت شناسایی و شناسنامم رو دادم...
سوار هواپیما شدم....
خداحافظ عشق دست نیافتنیه من...
هواپیما با تکون از جاش بلند شد و من برای همیشه از کشور و عشقم خداحافظی کردم...
#ستاره
چشامو آرم باز کردم و خودمو تو یه اتاق کاملا سفید دیدم ...
چشمامو مالوندم ....
که عسل رو صندلی کنار خودم دیدم که اروم خوابیده بود...
یهو همه چیز واسم مرور شد...
شروین ... شروین ددااارهه مییرهههه....
فورا سرمو از دستم کشیدم و به خونی که از دستم میریخت توجه نکردم...
مانتو و شالمو پوشیدم ....
کلید ماشین رو از زیر دستش کشیدم بیرون و فورا از بیمارستان زدم بیرون....
سوار ماشین شدم.. و ماشین رو روشن کردم.. خـــدایا این چه کاری بود من کردم شروینم داره میرعهه و اشکام از چشمام سرازیر شد....
پامو رو گاز فشار دارم با سرعت هر چه تمام به سمت فرودگاه رفتم ...
هم زمان اشک های مزاهم رو از صورتم پاک کردم ....
چشمام از اشک تار شده یود هیچیو نمیدیم ....
با بوق یه ماشین فرمون رو چرخوندم .....
۱۲.۰k
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.