اینگیزه.ای.برای.عشق
#اینگیزه.ای.برای.عشق
#پارت۳۹
بغضم گرفت یعنی واقعا جیمین چه نقشه ای داشت نکنه واقعا میخواد همجین کارای انجام بده با فکر کردنشم گریم میگرفت واقعا گیج بودم
***
امروز میخواستم بعد یک ماه کامل شوگارو ببینم یه تیشترت و یه شلوار لی پوشیدم موهامو باز گذاشتم رفتم جایی که با شوگا قرار داشتم
_سلام داداش
شوکا با دیدنم محکم بغلم کرد
_ابجی جونم خوبی؟؟
سری به نشانهی اره تکون دادم
_خب میخوای بریم قدم بزنیم؟
_آره
شروع کردیم به قدم زدن
_خب ابجی با جیمین چیکارا میکنی
نفسمو غمگین بیرون فرستادم
_جیمین من باهاش دیگه حرف نمیزنم
_چ... چرا؟
_گفت باهام حرف نزن چون تهیونگ بهم شک داره
_اهان
ابرویی بالا انداختم
_رزی چطوره
_رزی نامزد کرده
_واقعا؟
_آره
_کی هست؟؟
_نمیشناسیش
_دلم براش تنگ شده
_میخوای ببینیش
خوشحال جواب دادم
_آره تهیونگ میگی با من قراره میزاری
_نه
_باید بهش بگی
_میدونم
_چیرو
خندیدم
_هیچی
_دیونه
#پارت۳۹
بغضم گرفت یعنی واقعا جیمین چه نقشه ای داشت نکنه واقعا میخواد همجین کارای انجام بده با فکر کردنشم گریم میگرفت واقعا گیج بودم
***
امروز میخواستم بعد یک ماه کامل شوگارو ببینم یه تیشترت و یه شلوار لی پوشیدم موهامو باز گذاشتم رفتم جایی که با شوگا قرار داشتم
_سلام داداش
شوکا با دیدنم محکم بغلم کرد
_ابجی جونم خوبی؟؟
سری به نشانهی اره تکون دادم
_خب میخوای بریم قدم بزنیم؟
_آره
شروع کردیم به قدم زدن
_خب ابجی با جیمین چیکارا میکنی
نفسمو غمگین بیرون فرستادم
_جیمین من باهاش دیگه حرف نمیزنم
_چ... چرا؟
_گفت باهام حرف نزن چون تهیونگ بهم شک داره
_اهان
ابرویی بالا انداختم
_رزی چطوره
_رزی نامزد کرده
_واقعا؟
_آره
_کی هست؟؟
_نمیشناسیش
_دلم براش تنگ شده
_میخوای ببینیش
خوشحال جواب دادم
_آره تهیونگ میگی با من قراره میزاری
_نه
_باید بهش بگی
_میدونم
_چیرو
خندیدم
_هیچی
_دیونه
۶.۳k
۰۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.