پارت ۳۴
دنیا:تقریبا 30 دقیقه گذشت از اینکه چشمام رو روی هم گذاشتم که ماشین متوقف شد چشمام رو باز کردم و بیرون رو نگاه کردم یه سوپری بزرگ بود به سرعت از ماشین پیاده شدم و سمت سوپری پرواز کردم سلام کوتاهی به فروشنده کردم و به سمت قفسه چیپس ها حرکت کردم همه خوانواده میدونستن من عاشق چیپس هستم و هرچی بخورم سیر نمیشم ازش
از هر مدل چیپس یدونه برداشتم ولی آخر سر دلم طاقت نیاورد و دو سه تا چیپس سرکه ای دیگه برداشتم سرم رو که بالا آوردن متوجه نگاه پر بهت فروشنده و نگاه مهربون برسام شدم با لبخند رفتم چیپس هارو گذاشتم رو میز و سعی کردم خانومانه به سمت لواشک و آلوچه ها برم که سرم گیج رفت و اشهد خودمو خوندم و منتظر پخش شدنم روی زمین بودم ولی هرچی صبر کردم هیچ اتفاقی نیافتاد یکی از چشمامو باز کردم و دیدم بله غش کردم رو برسام و سریع بلند شدم و آروم گفتم ببخشید ولی آدم نشدم دوباره به سمت لواشک و آلوچه ها رفتم چندتا برداشتم و یه چندتا خرت و پرت واسه هلیا و رادوین رفتم که حساب کنم ولی برسام اجازه نداد به زور خواستم حساب کنم که با اخمی که کرد فهمیدم باید تو افق محو شم تا محوم نکرده واسه همین آروم از سوپری بیرون رفتم یه چندتا نفس عمیق کشیدم و خواستم به سمت ماشین حرکت کنم که یه دسته پسر خوشتیپ و خوش هیکل و خوشکل از دور بهم نزدیک شدن منم بی توجه خواستم رد بشم که یکیشون گفت ببخشید خانم برگشتم گفتم بله گفت:ببینید چشای من مشکلی داره؟ داخل چشماش نگاه کردم و گفتم نه، چطور؟! گفت آخه نمیتونم چشم ازتون بردارم منم یهو غش کردم از خنده و باته مونده های خندم گفتم وای مرسی خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم ولی این خلاقیتتون کار دستتون میده چون چشماتون از بس بهم نگاه میکنه کج میشه یه صدای خنده آشنا از پشت سرم اومد برگشتم دیدم برسامه همونجور که میخندید خریدارو بهم داد و جدی به سمت پسر برگشت و گفت:تا یک ثانیه دیگه اگه اینجا ببینمت کاری میکنم که واقعا چشات مشکل پیدا کنه پسره گفت:توی بچه سوسول مارو از چی میترسونی با خنده گفت از اون روی سگم و بهشون زل زد دیدم این جنگ نگاه ها تموم نمیشه آروم سمت برسام رفتم و با وشو کشیدم و گفتم:بسه بریم برسام همونجور که به اونا زل زده بود کشیدم و بردمش برگشت سمتم و با خنده گفت اگه یک ثانیه دیر تر مسخرشون نمیکردی الان من میدونستم و تو و این بچه خوشکل بهش نگاه کردم و لبامو غنچه کردم و گفتم چیکار کنم اون به من گیر داد من که چیزی نگفتم با لبخند زد رو بینیم و گفت سوار شو دختر سوار شو
از هر مدل چیپس یدونه برداشتم ولی آخر سر دلم طاقت نیاورد و دو سه تا چیپس سرکه ای دیگه برداشتم سرم رو که بالا آوردن متوجه نگاه پر بهت فروشنده و نگاه مهربون برسام شدم با لبخند رفتم چیپس هارو گذاشتم رو میز و سعی کردم خانومانه به سمت لواشک و آلوچه ها برم که سرم گیج رفت و اشهد خودمو خوندم و منتظر پخش شدنم روی زمین بودم ولی هرچی صبر کردم هیچ اتفاقی نیافتاد یکی از چشمامو باز کردم و دیدم بله غش کردم رو برسام و سریع بلند شدم و آروم گفتم ببخشید ولی آدم نشدم دوباره به سمت لواشک و آلوچه ها رفتم چندتا برداشتم و یه چندتا خرت و پرت واسه هلیا و رادوین رفتم که حساب کنم ولی برسام اجازه نداد به زور خواستم حساب کنم که با اخمی که کرد فهمیدم باید تو افق محو شم تا محوم نکرده واسه همین آروم از سوپری بیرون رفتم یه چندتا نفس عمیق کشیدم و خواستم به سمت ماشین حرکت کنم که یه دسته پسر خوشتیپ و خوش هیکل و خوشکل از دور بهم نزدیک شدن منم بی توجه خواستم رد بشم که یکیشون گفت ببخشید خانم برگشتم گفتم بله گفت:ببینید چشای من مشکلی داره؟ داخل چشماش نگاه کردم و گفتم نه، چطور؟! گفت آخه نمیتونم چشم ازتون بردارم منم یهو غش کردم از خنده و باته مونده های خندم گفتم وای مرسی خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم ولی این خلاقیتتون کار دستتون میده چون چشماتون از بس بهم نگاه میکنه کج میشه یه صدای خنده آشنا از پشت سرم اومد برگشتم دیدم برسامه همونجور که میخندید خریدارو بهم داد و جدی به سمت پسر برگشت و گفت:تا یک ثانیه دیگه اگه اینجا ببینمت کاری میکنم که واقعا چشات مشکل پیدا کنه پسره گفت:توی بچه سوسول مارو از چی میترسونی با خنده گفت از اون روی سگم و بهشون زل زد دیدم این جنگ نگاه ها تموم نمیشه آروم سمت برسام رفتم و با وشو کشیدم و گفتم:بسه بریم برسام همونجور که به اونا زل زده بود کشیدم و بردمش برگشت سمتم و با خنده گفت اگه یک ثانیه دیر تر مسخرشون نمیکردی الان من میدونستم و تو و این بچه خوشکل بهش نگاه کردم و لبامو غنچه کردم و گفتم چیکار کنم اون به من گیر داد من که چیزی نگفتم با لبخند زد رو بینیم و گفت سوار شو دختر سوار شو
۶.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.