رمان
#رمان
#عاشقانه
-رمانحوریهی سید
#پارت_هشتادم
هرروزحالشومیپرسیدم
هیچینمیگفتن
میدونستمحالشبده
آلرژی داره
احتمالشهستکهدیگهبرنگرده
همین فکرا داشتن دیوونه ام میکردن
زنگ زدم به مسئول مربوطه
و گفتم همین الان من باید برم پیش محمد
وگرنه یا یه بلایی سر خودم میاد یا بچهی توی شکمم!!
از من اصرار از اون انکار
با هر ترفندی بود راضیش کردم
یه ماشین فرستاد برام تا برم
هی مادرم پرسید کجا میخوای بری؟
هی پیچوندم ، جواب سر بالا دادم ..
رسیدم دم در بیمارستان
اون آقا اومد جلوم
-خانم موسوی نمیشه برید داخل
اینجا بیمارستانه براتون خطر داره!!
-بیرون هم بمونم برام خطر داره
-اونجا همه بیماران تستشون مثبته
بد حالن
-مرگ و میر دست خداست
اینهمه پرستار اونجان
کلی لباس پوشیدن تا مریض نشن
و نشدن ، لباس ایزوله میپوشم
چیزیم نمیشه..
بلاخره با هزار حرف و حدیث و اصرار
تونستم برم تو
و اولین و آخرین عشق زندگیم رو ببینم
پشت شیشه ایستادم
چشام دیگه امون نمیداد
چشمای عسلی خوشکلش رو نمیتونستم ببینم
چشاش بسته بووود
یه لوله تو دهنش گذاشته بودن
همون دهنی که
روز اول خودم عسل گذاشتم توش
همون دهنی که جز حرف های خوب ازش نشنیدم
جز برای رضایت خدا
و یه جاهایی جز خوشحالی من ازش استفاده نکرد
کلی سرم و دم دستگاه دورش بود
این محمده منه؟
همون محمدی که همیشه خدا رو دور خودش میدید
حالا چرا این دم و دستگاه ها دورشو گرفتن؟
همون محمدی که موقع نمازاش گاهی میدیدم
چجور گریه میکنه
چجور میلرزه
همون محمد خودم
همون هدیه ی حضرت زهرا
محمد اینجا چرا ؟
امروز نیمه شعبانه ها؟
من اومدم پیشت ..
چرا برعکس شد؟
محمد بچه هات دوقلو ان
دیدی خواستی ، خدا بهت داد(:
این دستگاه ها رو بردار از دور و برت
چشاتو باز کن
بیا منو نگاه کن
دلت میاد؟؟؟
محمد دلم برات یه ذره شده
برای اون صدای قشنگت
برای مداحیات
برای قرآن خوندنت
کجاست اون محمد رشیدم؟
کجاست اون تکیه گاه من؟؟
کجاست تنها عشق زندگیم
زود نیست؟
محمد زود نیست؟
کجا میخوای بری؟
از اول زندگی تا حالا باهم بودیم
رنگ جدایی ندیدیم
حالا تنها تنها میخوای بری؟
رها کن خودتو محمد ..
درد داره؟(:
محمد برو ولی بیا منم ببر
منو با این همه بچه کجا میزاری میری؟
تو سرباز خدا بودی و عبد خدا
عااشق خدا
بخدا عاشقی رو از تو یاد گرفتم
چقدر درس ازت یادگرفتم
دیگه نمیخوای بمونی درسم بدی؟
یادم بدی؟
من با تو زندگی کردم
تازه باتو عاشقی کردم
چون تو رو میدیم خدا یادم می آومد
محاسنت رو بِرم
چه خوشگل شدی تووو
یادم نمیاد تا حالا عین آدم خوابیده باشی
اولین باره که راحت میبینم خوابی
بخواب محمدم
دیگه پاهام تحمل نداشت افتادم زمین ..
چشمامو که باز کردم
روی تخت بودم
یه سِرُم هم زده بودن برام
خانمه اومد بالا سرم
-بیدار شدی؟
باید بیشتر مراقب خودت باشی
تو بارداری
از شکمت معلومه چند قلوهه ماشالا
آنقدر حرس شوهرتو نزن بابا
-آخه اینکه شوهر نبود
یه قدیس بود
یه فرشته ی آسمونی
اصلا اهل این زمین نبود
نه من تونستم درکش کنم نه اطرافیان
فقط خدا میشناختش و خدا
-اوووه چقدر شلوغش میکنی
همه مردا مثل همند
-نه مرد من مرد خوبی ها بود
مجمع خوبی ها ..
-منم اوایل زندگیم فکر می کردم شوهرم خاصه بهترینه شاخ ترینه و..
-من اوایل زندگیم نیستم
من قریب به ده سال از زندگیم گذشته..
هر روز عاشق ترش شدم
چون هرروز بهتر میشد
دوست داشتنی تر میشد
جذاب تر میشد
نمیتونستم عاشقش نباشم
بوی خدا رو میداد..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#عاشقانه
-رمانحوریهی سید
#پارت_هشتادم
هرروزحالشومیپرسیدم
هیچینمیگفتن
میدونستمحالشبده
آلرژی داره
احتمالشهستکهدیگهبرنگرده
همین فکرا داشتن دیوونه ام میکردن
زنگ زدم به مسئول مربوطه
و گفتم همین الان من باید برم پیش محمد
وگرنه یا یه بلایی سر خودم میاد یا بچهی توی شکمم!!
از من اصرار از اون انکار
با هر ترفندی بود راضیش کردم
یه ماشین فرستاد برام تا برم
هی مادرم پرسید کجا میخوای بری؟
هی پیچوندم ، جواب سر بالا دادم ..
رسیدم دم در بیمارستان
اون آقا اومد جلوم
-خانم موسوی نمیشه برید داخل
اینجا بیمارستانه براتون خطر داره!!
-بیرون هم بمونم برام خطر داره
-اونجا همه بیماران تستشون مثبته
بد حالن
-مرگ و میر دست خداست
اینهمه پرستار اونجان
کلی لباس پوشیدن تا مریض نشن
و نشدن ، لباس ایزوله میپوشم
چیزیم نمیشه..
بلاخره با هزار حرف و حدیث و اصرار
تونستم برم تو
و اولین و آخرین عشق زندگیم رو ببینم
پشت شیشه ایستادم
چشام دیگه امون نمیداد
چشمای عسلی خوشکلش رو نمیتونستم ببینم
چشاش بسته بووود
یه لوله تو دهنش گذاشته بودن
همون دهنی که
روز اول خودم عسل گذاشتم توش
همون دهنی که جز حرف های خوب ازش نشنیدم
جز برای رضایت خدا
و یه جاهایی جز خوشحالی من ازش استفاده نکرد
کلی سرم و دم دستگاه دورش بود
این محمده منه؟
همون محمدی که همیشه خدا رو دور خودش میدید
حالا چرا این دم و دستگاه ها دورشو گرفتن؟
همون محمدی که موقع نمازاش گاهی میدیدم
چجور گریه میکنه
چجور میلرزه
همون محمد خودم
همون هدیه ی حضرت زهرا
محمد اینجا چرا ؟
امروز نیمه شعبانه ها؟
من اومدم پیشت ..
چرا برعکس شد؟
محمد بچه هات دوقلو ان
دیدی خواستی ، خدا بهت داد(:
این دستگاه ها رو بردار از دور و برت
چشاتو باز کن
بیا منو نگاه کن
دلت میاد؟؟؟
محمد دلم برات یه ذره شده
برای اون صدای قشنگت
برای مداحیات
برای قرآن خوندنت
کجاست اون محمد رشیدم؟
کجاست اون تکیه گاه من؟؟
کجاست تنها عشق زندگیم
زود نیست؟
محمد زود نیست؟
کجا میخوای بری؟
از اول زندگی تا حالا باهم بودیم
رنگ جدایی ندیدیم
حالا تنها تنها میخوای بری؟
رها کن خودتو محمد ..
درد داره؟(:
محمد برو ولی بیا منم ببر
منو با این همه بچه کجا میزاری میری؟
تو سرباز خدا بودی و عبد خدا
عااشق خدا
بخدا عاشقی رو از تو یاد گرفتم
چقدر درس ازت یادگرفتم
دیگه نمیخوای بمونی درسم بدی؟
یادم بدی؟
من با تو زندگی کردم
تازه باتو عاشقی کردم
چون تو رو میدیم خدا یادم می آومد
محاسنت رو بِرم
چه خوشگل شدی تووو
یادم نمیاد تا حالا عین آدم خوابیده باشی
اولین باره که راحت میبینم خوابی
بخواب محمدم
دیگه پاهام تحمل نداشت افتادم زمین ..
چشمامو که باز کردم
روی تخت بودم
یه سِرُم هم زده بودن برام
خانمه اومد بالا سرم
-بیدار شدی؟
باید بیشتر مراقب خودت باشی
تو بارداری
از شکمت معلومه چند قلوهه ماشالا
آنقدر حرس شوهرتو نزن بابا
-آخه اینکه شوهر نبود
یه قدیس بود
یه فرشته ی آسمونی
اصلا اهل این زمین نبود
نه من تونستم درکش کنم نه اطرافیان
فقط خدا میشناختش و خدا
-اوووه چقدر شلوغش میکنی
همه مردا مثل همند
-نه مرد من مرد خوبی ها بود
مجمع خوبی ها ..
-منم اوایل زندگیم فکر می کردم شوهرم خاصه بهترینه شاخ ترینه و..
-من اوایل زندگیم نیستم
من قریب به ده سال از زندگیم گذشته..
هر روز عاشق ترش شدم
چون هرروز بهتر میشد
دوست داشتنی تر میشد
جذاب تر میشد
نمیتونستم عاشقش نباشم
بوی خدا رو میداد..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۴.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.