به دنبال شناسنامه اش که آمد، گمان کردم می خواهد ازدواج کن
به دنبال شناسنامهاش که آمد، گمان کردم میخواهد ازدواج کند، گفتم: عبدالحمید چه خبر است؟ شناسنامه را برای چه میخواهی؟ میخواهی داماد شوی؟ خندید و گفت: نه مادر، چند تا از علمای مشهد با من صحبت کردند که نماینده شدن برای تو واجب است.
وقتی هم مردم مشهد با او رای دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت: مبارکه داداش، رو کرد به دخترم و گفت: نمایندگی یعنی مسئولیت، تبریک نداره!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه🌷
وقتی هم مردم مشهد با او رای دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت: مبارکه داداش، رو کرد به دخترم و گفت: نمایندگی یعنی مسئولیت، تبریک نداره!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه🌷
۱.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.