part49
#part49
#طاها
رها- خب طاها ببین این لیست کسایی که تا الان با شرکت ما همکاری کردن ولی اونطور که فهمیدم قیمت پولی که میگیرن بالاست و ما بودجه کافی نداریم!
یکم فکر کردم و برگشتم سمتش و گفتم :
طاها- نظرت چیه خودت تو فیلم بازی کنی؟!
با تعجب نگاهم کرد و گفت :
رها- من؟! شوخیت گرفته؟!
جدی نگاهش کردم و گفتم :
طاها- کاملا جدی گفتم!
رها پوکر نگاهم کرد و گفت :
رها- ولی من قبول نمیکنم.
خنثی بهش زل زدم و گفتم :
طاها- ولی مجبوری قبول کنی.
با چشمای ریز شده نگاهم کرد و گفت :
رها- نمیکنم، من جلوی دوربین نمیرم.
تکیه دادم به صندلیم و خونسرد گفتم :
طاها- ولی مجبوری قبول کنی چون بودجه نداریم بازیگر بگیرم.
با حرص گفت :
رها- طاها، قبول نمیکنم یکی دیگه رو بیار من جلو دوربین برو نیستم.
یهو از جام بلند شدم که باعث شد رها بترسه و یه قدم عقب رفت، با قدمای آروم به سمتش رفتم و رو به روش ایستادم و زل زدم تو چشماش و گفتم :
طاها- قبول نمیکنی؟!
همونطور که زل زده بود به چشماش سرشو به نشونه نه تکون داد، چشمام و ریز کردم نگاهش کردم و گفتم :
طاها- تنبیهت کنم؟!
تعجب لب زد :
رها- تن...تنبیه چی؟! چی میگی؟!
خونسرد شونهای بالا انداختم و لب زدم :
طاها- یا قبول میکنی یا تنبیه میشی!
با تعجب زل زده بود بهم، عصبی یه پاشو محکم کوبید رو زمین و گفت :
رها- تو کی باشی که بخوای منو تنبیه کنی؟! اصلا من از این پروژه لف میدم...
رفت سمت کوله پشتیش و ادامه داد :
رها- خدافظ آقای بهمنی، خودت بقیه پروژه رو انجام بده.
رفت سمت در و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه سریع رفتم سمتش و کشیدمش داخل اتاق و در و بستم و دستامو گذاشتم دو طرف صورتش، حالا بین من و دیوار گیر کرده بود و راه فرار نداشت، با ترس لب زد :
رها- چیکار میکنی روانی؟
ناخوداگاه نگاهم رفت سمت لباش، نفسای داغش که به گردنم میخورد تحریکم میکرد و دلم میخواست مزه لباشو بچشم، با یاداوری بوسه ناگهانیمون داخل فروشگاه لبخند محوی روی لبام نقش بست.
رها با ترس آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت :
رها- برو کنار.
نگاهم رو از روی لباش به سمت چشماش سوق دادم و کنار گوشش آروم لب زدم :
طاها- بهت گفتم یا قبول میکنی یا تنبیه میشی خودت انتخاب کردی تنبیه بشی!
با این حرفم تقلا کرد از زیر دستم رد بشه که بازوهاشو گرفتم و گفتم :
طاها- ایندفعه دیگه نمیزارم فرار کنی...
نگاهم رو دوختم به لباش و با لحن خماری لب زدم :
طاها- تاحالا کسی بهت گفته لبات وسوسه انگیز؟!
با ترس و تته پته گفت :
رها- طا..طاها لطفا ول...ولم ک...
اجازه ندادم حرفش رو کامل کنه و با گذاشتن لبام رو لباش مهر سکوت رو به لباش زدم.
#رها
با قرار گرفتن لباش رو لبام انگار برق دویست ولتی بهم وصل کردن، با ولع لبام رو میبوسید و من مثل یه مجسمه خشک شده تو بغلش بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم، حس میکردم داره ازم استفاده میکنه و من این وسط بازیچه شدم، حس بدی داشتم و دلم میخواست از اینجا فرار کنم، کلافه و عصبی تمام زورمو جمع کردم و دستمو گذاشتم تخت سینهاش و هولش دادم عقب که ازم جدا شد، دستمو محکم کشیدم رو لبم و با عصبانیت و نفرت زل زدم تو چشماش و گفتم :
رها- خیلی، خیلی بیشعوری.
کوله پشتیم رو برداشتم و سریع از اتاق کارش خارج شدم و به سمت در خروجی خونه قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
#طاها
رها- خب طاها ببین این لیست کسایی که تا الان با شرکت ما همکاری کردن ولی اونطور که فهمیدم قیمت پولی که میگیرن بالاست و ما بودجه کافی نداریم!
یکم فکر کردم و برگشتم سمتش و گفتم :
طاها- نظرت چیه خودت تو فیلم بازی کنی؟!
با تعجب نگاهم کرد و گفت :
رها- من؟! شوخیت گرفته؟!
جدی نگاهش کردم و گفتم :
طاها- کاملا جدی گفتم!
رها پوکر نگاهم کرد و گفت :
رها- ولی من قبول نمیکنم.
خنثی بهش زل زدم و گفتم :
طاها- ولی مجبوری قبول کنی.
با چشمای ریز شده نگاهم کرد و گفت :
رها- نمیکنم، من جلوی دوربین نمیرم.
تکیه دادم به صندلیم و خونسرد گفتم :
طاها- ولی مجبوری قبول کنی چون بودجه نداریم بازیگر بگیرم.
با حرص گفت :
رها- طاها، قبول نمیکنم یکی دیگه رو بیار من جلو دوربین برو نیستم.
یهو از جام بلند شدم که باعث شد رها بترسه و یه قدم عقب رفت، با قدمای آروم به سمتش رفتم و رو به روش ایستادم و زل زدم تو چشماش و گفتم :
طاها- قبول نمیکنی؟!
همونطور که زل زده بود به چشماش سرشو به نشونه نه تکون داد، چشمام و ریز کردم نگاهش کردم و گفتم :
طاها- تنبیهت کنم؟!
تعجب لب زد :
رها- تن...تنبیه چی؟! چی میگی؟!
خونسرد شونهای بالا انداختم و لب زدم :
طاها- یا قبول میکنی یا تنبیه میشی!
با تعجب زل زده بود بهم، عصبی یه پاشو محکم کوبید رو زمین و گفت :
رها- تو کی باشی که بخوای منو تنبیه کنی؟! اصلا من از این پروژه لف میدم...
رفت سمت کوله پشتیش و ادامه داد :
رها- خدافظ آقای بهمنی، خودت بقیه پروژه رو انجام بده.
رفت سمت در و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه سریع رفتم سمتش و کشیدمش داخل اتاق و در و بستم و دستامو گذاشتم دو طرف صورتش، حالا بین من و دیوار گیر کرده بود و راه فرار نداشت، با ترس لب زد :
رها- چیکار میکنی روانی؟
ناخوداگاه نگاهم رفت سمت لباش، نفسای داغش که به گردنم میخورد تحریکم میکرد و دلم میخواست مزه لباشو بچشم، با یاداوری بوسه ناگهانیمون داخل فروشگاه لبخند محوی روی لبام نقش بست.
رها با ترس آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت :
رها- برو کنار.
نگاهم رو از روی لباش به سمت چشماش سوق دادم و کنار گوشش آروم لب زدم :
طاها- بهت گفتم یا قبول میکنی یا تنبیه میشی خودت انتخاب کردی تنبیه بشی!
با این حرفم تقلا کرد از زیر دستم رد بشه که بازوهاشو گرفتم و گفتم :
طاها- ایندفعه دیگه نمیزارم فرار کنی...
نگاهم رو دوختم به لباش و با لحن خماری لب زدم :
طاها- تاحالا کسی بهت گفته لبات وسوسه انگیز؟!
با ترس و تته پته گفت :
رها- طا..طاها لطفا ول...ولم ک...
اجازه ندادم حرفش رو کامل کنه و با گذاشتن لبام رو لباش مهر سکوت رو به لباش زدم.
#رها
با قرار گرفتن لباش رو لبام انگار برق دویست ولتی بهم وصل کردن، با ولع لبام رو میبوسید و من مثل یه مجسمه خشک شده تو بغلش بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم، حس میکردم داره ازم استفاده میکنه و من این وسط بازیچه شدم، حس بدی داشتم و دلم میخواست از اینجا فرار کنم، کلافه و عصبی تمام زورمو جمع کردم و دستمو گذاشتم تخت سینهاش و هولش دادم عقب که ازم جدا شد، دستمو محکم کشیدم رو لبم و با عصبانیت و نفرت زل زدم تو چشماش و گفتم :
رها- خیلی، خیلی بیشعوری.
کوله پشتیم رو برداشتم و سریع از اتاق کارش خارج شدم و به سمت در خروجی خونه قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
۲۲.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.