پارت یازدهم رمان تب داغ هوس :
#11
_تو که گفتي:«نيم ساعته اومدي»چرا خالي ميبندي که دوساعته منتظرمي؟ از شک يه بار ديگه با هول زدگي سلام کردم بلندزد زير خنده و گفت: چند بار سلام ميکني؟«باطري گوشيمو جا انداخت وروشنش کردو يه نيم نگاه به من کرد »و سري با زاويه کم به طرفين تکون داد و بعد نفسي کشيدو چشماشو يه کم درشت کرد و بعد به حالت اول برگردون(درست حالتي که ديمون تو سريال ونپايردايريز ميکنه)و گفت : _اه نفس بسته آرمينم ديگه ...گوشي رو به طرفم گرفت و گفت: _بيا بگير ناگهوني از جا پريدم مغزم قفل کرده بود سريع اولين چيزي که به ذهنم رسيدو گفتم: _فکر کنم من بايد برم خونه _خونه ؟ توبا من قرار داري _نَ..من ..نه ..من اومده بودم هوا خوري... _بسته نفس تو با من قرار گذا شتي _من قرار گذاشتم ؟!!!!کي؟!!!! آرمين گوشيشو در آورد و شماره گرفت و موبايلم زنگ خورد نگاه وارفته امو از صورت خونسرد و ريلکس آرمين گرفتم و به گوشيم نگه کردم شماره خشايار بود همون شماره رند کد يک....نگاه يخ زده و ويلونمو به طرف صورت آرمين بلند کردم و گفتم :آقاي مهندس!!!! اصلا کار خوبي نکرديد شوخي بدي بود آرمين لبخند زد پررنگو پررنگ تر شد بعد به خنده تبديلش کردو نهايتاً به قهقهه و بعد دوباره چشماشو اونطوري کمي درشت ودر حين حرف زدن کمکم به حالت عادي بر ميگردوند کرد و گفت
_تو که گفتي:«نيم ساعته اومدي»چرا خالي ميبندي که دوساعته منتظرمي؟ از شک يه بار ديگه با هول زدگي سلام کردم بلندزد زير خنده و گفت: چند بار سلام ميکني؟«باطري گوشيمو جا انداخت وروشنش کردو يه نيم نگاه به من کرد »و سري با زاويه کم به طرفين تکون داد و بعد نفسي کشيدو چشماشو يه کم درشت کرد و بعد به حالت اول برگردون(درست حالتي که ديمون تو سريال ونپايردايريز ميکنه)و گفت : _اه نفس بسته آرمينم ديگه ...گوشي رو به طرفم گرفت و گفت: _بيا بگير ناگهوني از جا پريدم مغزم قفل کرده بود سريع اولين چيزي که به ذهنم رسيدو گفتم: _فکر کنم من بايد برم خونه _خونه ؟ توبا من قرار داري _نَ..من ..نه ..من اومده بودم هوا خوري... _بسته نفس تو با من قرار گذا شتي _من قرار گذاشتم ؟!!!!کي؟!!!! آرمين گوشيشو در آورد و شماره گرفت و موبايلم زنگ خورد نگاه وارفته امو از صورت خونسرد و ريلکس آرمين گرفتم و به گوشيم نگه کردم شماره خشايار بود همون شماره رند کد يک....نگاه يخ زده و ويلونمو به طرف صورت آرمين بلند کردم و گفتم :آقاي مهندس!!!! اصلا کار خوبي نکرديد شوخي بدي بود آرمين لبخند زد پررنگو پررنگ تر شد بعد به خنده تبديلش کردو نهايتاً به قهقهه و بعد دوباره چشماشو اونطوري کمي درشت ودر حين حرف زدن کمکم به حالت عادي بر ميگردوند کرد و گفت
۵.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.