تعصب p.4
"پایان فلش بک"
"هانا ویو"
هنوز هم زیبا بود
میگفت عاشق جنگله ولی فکر نمیکردم اینجا زندگی کنه
+ دیشب گفتید میتونید کمکم کنید خب من امروز حتما باید برگردم نیویورک
£ درسته.....برادر زادم کمکت میکنه
هوسوک لیدی رو تا نیویورک برسون
£ چطور شد از ماتلیدا به اینجا سر در اوردی؟ راه زیادیه
+ کمی به یاد اوردم تو ماشین دوست پسرم با هم دعوامون شد و من پیاده شدم
"هوسوک ویو"
دوست پسرم؟!
همش یکسال باهات نبودم چطور فراموشم کردی...
£ من تا دوساعت دیگه پرواز دارم به توکیو و تا کریسمس برنمیگردم
_ چرا اینقدر دیر عمو جان؟
£ این خونه رو به تو میسپارم وقتشه بزرگ شی لیدی رو تا نیویورک ببر و برگرد عمارت نمیخام بدون ارباب بمونه
_چشم…دنبالم بیاید
راوی ویو:
وارد پارکینگ شدن
هوسوک ماشین گرون قیمتش رو روشن کرد و سمت جاده روند
_ ادرس خونتونو بدید
+خونه خودم نمیرم به این ادرس برید
زیاد رسمی حرف میزدن انگار چشم دیدن همدیگه رو نداشتن
…
هانا پیاده شد و سمت عمارت تهیونگ رفت
که همون لحظه ماشینی پشت سرش اومد
هوسوک زیاد دور نشده و بود میخاست ببینه معشوقه�ش عاشق کیه
% هانا؟
به پشت سرش برگشت که تهیونگ رو دید
% حالت خوبه…م..من عذر میخام که دیروز همونطوری ولت کردم
_مهم نیست…دیروز توی ماشین در مورد پدرمـ...
%متاسفم…بیماریش بهش اجازه زندگی نداد
_مهم هست برام……ولی اون فقط با زنش بود انگار من وجود ندارم برام فرقی نداره…دکتر گفته بود از عمرش چیزی نمونده
%بیا داخل چرا خارج عمارت ایستادی
وارد عمارت تهیونگ شد
_ خدمتکارا و نگهبانات کجان
% خیلی وقته نیستن…یکماهی میشه تنهام…بعد رفتن کارینا بهم ریختم
روی مبل سفید رنگی نشست
خونه�ش وایب خوبی داشت عمارت نسبتا بزرگ با تم ابی و سفید
قهوه ای رو روی میز هانا گزاشت
%برای مراسم...
_نمیخاد…این وظیفه زنشه نه من
% دیشب برگشتی نیویورک؟
_نه…اونقدر مست بودم که گم شدم و سر از یه خونه وسط جنگل دراوردم خونه یکی از دوستای قدیمیم بود خیلی اتفاقی پیداش کردم وگرنه اینجا نبودم
%خونه رائون رو پیدا کردی؟
_ نه…جیهوپ
%چی...مگه اون نرفت دایجن؟
_برگشته…من دیگه میرم
فکر نمیکرد جیهوپ برگرده
میدونست هانا رو دوست داره
#تعصب
#پارت_چهارم
"هانا ویو"
هنوز هم زیبا بود
میگفت عاشق جنگله ولی فکر نمیکردم اینجا زندگی کنه
+ دیشب گفتید میتونید کمکم کنید خب من امروز حتما باید برگردم نیویورک
£ درسته.....برادر زادم کمکت میکنه
هوسوک لیدی رو تا نیویورک برسون
£ چطور شد از ماتلیدا به اینجا سر در اوردی؟ راه زیادیه
+ کمی به یاد اوردم تو ماشین دوست پسرم با هم دعوامون شد و من پیاده شدم
"هوسوک ویو"
دوست پسرم؟!
همش یکسال باهات نبودم چطور فراموشم کردی...
£ من تا دوساعت دیگه پرواز دارم به توکیو و تا کریسمس برنمیگردم
_ چرا اینقدر دیر عمو جان؟
£ این خونه رو به تو میسپارم وقتشه بزرگ شی لیدی رو تا نیویورک ببر و برگرد عمارت نمیخام بدون ارباب بمونه
_چشم…دنبالم بیاید
راوی ویو:
وارد پارکینگ شدن
هوسوک ماشین گرون قیمتش رو روشن کرد و سمت جاده روند
_ ادرس خونتونو بدید
+خونه خودم نمیرم به این ادرس برید
زیاد رسمی حرف میزدن انگار چشم دیدن همدیگه رو نداشتن
…
هانا پیاده شد و سمت عمارت تهیونگ رفت
که همون لحظه ماشینی پشت سرش اومد
هوسوک زیاد دور نشده و بود میخاست ببینه معشوقه�ش عاشق کیه
% هانا؟
به پشت سرش برگشت که تهیونگ رو دید
% حالت خوبه…م..من عذر میخام که دیروز همونطوری ولت کردم
_مهم نیست…دیروز توی ماشین در مورد پدرمـ...
%متاسفم…بیماریش بهش اجازه زندگی نداد
_مهم هست برام……ولی اون فقط با زنش بود انگار من وجود ندارم برام فرقی نداره…دکتر گفته بود از عمرش چیزی نمونده
%بیا داخل چرا خارج عمارت ایستادی
وارد عمارت تهیونگ شد
_ خدمتکارا و نگهبانات کجان
% خیلی وقته نیستن…یکماهی میشه تنهام…بعد رفتن کارینا بهم ریختم
روی مبل سفید رنگی نشست
خونه�ش وایب خوبی داشت عمارت نسبتا بزرگ با تم ابی و سفید
قهوه ای رو روی میز هانا گزاشت
%برای مراسم...
_نمیخاد…این وظیفه زنشه نه من
% دیشب برگشتی نیویورک؟
_نه…اونقدر مست بودم که گم شدم و سر از یه خونه وسط جنگل دراوردم خونه یکی از دوستای قدیمیم بود خیلی اتفاقی پیداش کردم وگرنه اینجا نبودم
%خونه رائون رو پیدا کردی؟
_ نه…جیهوپ
%چی...مگه اون نرفت دایجن؟
_برگشته…من دیگه میرم
فکر نمیکرد جیهوپ برگرده
میدونست هانا رو دوست داره
#تعصب
#پارت_چهارم
۴.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.