پارته ۲

گفتم تا بیشتر از این نترسونمش رفتم نامجونو اوردم
شوکا : بیا بااین دوست شو و همه چیو راجب میونگ ازش بپرس
نامی: اوک
و خودم رفتم بیرون

ویو یوری
امروز از خواب پاشدم رفتم دستو صورتمو شستم ورفتم پایین خواهرم تبغ معمول شرکت بود اجوما برام‌ یه صبحونه مفصل درست کرده بود همشو خوردم و لباسامو پوشیدم و رفتم توی ماشین و بادیگارد به سمت مدرسه حرکت کرد بعد یه ربع رسیدیم پیاده شدم
بادیگارد یوری: خانم من ساعت ۱ اینجام
یوری: باش ... خدافظ
اینو گفتم ورفتم سمت مدرسه که بادیگارد رفت منم رفتم سمت کلاس من هیچ دوستی نداشتم توی مدرسه برای همین بدون حرفی رفتم صندلی اخر نشستم

پرش زمانی به بعد مدرسه

بلاخره تموم شد اخیش رفتم توی حیاط دیدم
بادیگارده نیومده ساعتو نگاه کردم ۱:۳۰ بود عجیبه که یهو یه ون سیاه جلوم وایساد
دوتا مرد قول پیکر به سمتم اومدن خواستم فرار کنم که گرفتنم و انداختنم توی ماشین من همش جیغ میزدم ولی یکیشون گف
مرد۱: یدف دیگه جیغ بزنی زبونتو میبرم
تا اینو گفت دیگه جیغ نزدن
بعد یک ساعت رسیدیم به یه خونه که چه عرص کنم قصری بود منو پیاده کردم من همچنان داشتم بی سرو صدا گریه میکردم
منو بردن توی اتاق که داخلش یه مرد بود
اوم مرد اومد نزدیکم و....

شرایط پارته بعد
لایک ۲
کامنت ۱
بایی