part 3 وقتی عاشق پسر عموت شدی

part 3 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 3
(ویو تهیونگ)
داشتیم بعد 4 سال برمیگشتیم کره که بابام گفت میرم خونه
عموت رسیدم دم خونه عموم که در رو باز کردن رفتیم تو سلام
علیک کردیم داشتم با کوک حرف میزدم که یهو لونا رو دیدم وای
چقدر تغییر کرده بود راستش من لونا رو دوست داشتم اما بهش
هیچی نمی گفتم رفتم جلو بهش سلام کردم اونم سلام کرد که
یهو با صدای زن عمو به خودم اومدم گفت بیان بشینین که سه
تامون گفتیم چشم رفتیم نشستیم من فقط داشتم که لونا نگاه میکردم که زن عمو گفت بیان نهار رفتیم نشستیم که شروع به خوردن کردیم
(ویو لونا)
تهیونگ داشت با کوک حرف میزد که یهو اومد طرف من منم استرس تمام وجودمو گرفته بود من عاشق ته بودم ولی نمیدونم اون منو دوست داره یا نه که سلام کردم منم سلام مردم که مامان گفت بیان بشینین سه تامو رفتیم نشستیم که نگاه های سنگینی روم حس کردم که دیدم تهیونگ داشت نگام میکرد که مامان گفت بریم نهار همه رفتیم نشستیم داشتم میخوردم که عموم گفت
ب.ت: لونا تو هنوز دوست پسر نداری
+نه
ب.ت: خب من یکی رو سراق دارم پسره خوبی هست
+نه ممنون عمو من فعلا نمی خوام ازدواج کنم
ب.ت: هر جور راحتی
بعد شروع به خوردن کردیم