We were just friends but...P.7
*فردا صبح (توقع نداشته باش اسمات بنویسم بلد نیستم :/ )
*ا.ت ویو
با نور افتاب چشمامو باز کردم ولی نمی تونستم نفس بکشم رسما داشتم خفه می شدم یکذره که گذشت متوجه وضعیت شدم و یاد دیشب افتادم . به بدنم نگاه کردم وایییییییییی من لختمممممم و جیمین دستشو دورم حلقه کرده و صورتش تو یک سانتیه صورتمه
لباش دقیقا 2 سانت با لبم فاصله داشت ، هی داشتم با خودم کلنجار می رفتم که کاری نکنم ولی دیگه نتونستم دست از اون لبای صورتی و پفکیش بردارم
یکذره تکون خوردم که دستش آزاد شه و رفتم بوسش کردم که چشاشو وا کرد
سریع خودمو زدم به خواب که احساس کردم داره می خنده
یهویی که چیز گرمی رو رو لبم احساس کردم بعد 1 مین ازم جدا شد
من الان چجوری تو چشم این نگاه کنممممم جیمین دیشب لخت منو دیدههه دلم می خواست گریه کنمم الان چه غلطی کنم
بعدش کم کم جوری که انگار تازه دارم از خواب پا میشم چشامو وا کردم
ا.ت : سلام...چیکار داشتی می کردی ؟(صدای خوابالو )
جیمین : هیچی خواب بودم یهو احساس کردم یک چیز نرمی رو لبم قرار گرف
ا.ت :*سرخ شد
ا.ت : میشه دستت و ول کنی خفه شدم
جیمین : *یکذره دستشو ازاد می کنه
ا.ت : هوفففففف ، من گشنمه
جیمین : خو پاشو بریم یک چیز بخوریم
ا.ت : جیمین به من نه ولی یک دقیقه به خودت نگاه کن
*جیمین دقیقا به بدن ا.ت زل می زنه
جیمین : اوکیییییییی
جیمین : پاشو لباس بپوش تا همینجا دوباره به فاکت ندادم
ا.ت : یااااااااااااا بیشوررررر *خجالت
*جیمین می خنده
^ادامه دارد...^
*ا.ت ویو
با نور افتاب چشمامو باز کردم ولی نمی تونستم نفس بکشم رسما داشتم خفه می شدم یکذره که گذشت متوجه وضعیت شدم و یاد دیشب افتادم . به بدنم نگاه کردم وایییییییییی من لختمممممم و جیمین دستشو دورم حلقه کرده و صورتش تو یک سانتیه صورتمه
لباش دقیقا 2 سانت با لبم فاصله داشت ، هی داشتم با خودم کلنجار می رفتم که کاری نکنم ولی دیگه نتونستم دست از اون لبای صورتی و پفکیش بردارم
یکذره تکون خوردم که دستش آزاد شه و رفتم بوسش کردم که چشاشو وا کرد
سریع خودمو زدم به خواب که احساس کردم داره می خنده
یهویی که چیز گرمی رو رو لبم احساس کردم بعد 1 مین ازم جدا شد
من الان چجوری تو چشم این نگاه کنممممم جیمین دیشب لخت منو دیدههه دلم می خواست گریه کنمم الان چه غلطی کنم
بعدش کم کم جوری که انگار تازه دارم از خواب پا میشم چشامو وا کردم
ا.ت : سلام...چیکار داشتی می کردی ؟(صدای خوابالو )
جیمین : هیچی خواب بودم یهو احساس کردم یک چیز نرمی رو لبم قرار گرف
ا.ت :*سرخ شد
ا.ت : میشه دستت و ول کنی خفه شدم
جیمین : *یکذره دستشو ازاد می کنه
ا.ت : هوفففففف ، من گشنمه
جیمین : خو پاشو بریم یک چیز بخوریم
ا.ت : جیمین به من نه ولی یک دقیقه به خودت نگاه کن
*جیمین دقیقا به بدن ا.ت زل می زنه
جیمین : اوکیییییییی
جیمین : پاشو لباس بپوش تا همینجا دوباره به فاکت ندادم
ا.ت : یااااااااااااا بیشوررررر *خجالت
*جیمین می خنده
^ادامه دارد...^
۴.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.