ارت« ۲۸»
ارت« ۲۸»
ات ویو
بلند شودم و دیدم که لختم بعد یهو زیر دلم درد گرفت و حالم هم زیاد خوب نبود پس از درد نشستم و گریه کردم
_حالت خوبه ات
+به نظرت الان باید خوب باشم زیر دلم درد میکنه
_بیا زیر دلتو بمالم
ویو راوی
کوک زیر دل ات رو مالید و درد ات بهتر شد که یهو حال ات بد شد و رفت دست شویی و بالا اورد و بعد دوباره امد توی اتاق
+ببین ازت سوال دارم
_جانم بگو
+تو توی من خالی کردی
_راستش اره
+چرا کردی
_تو نمیخوای که یک نی نی داشته باشیم
+ببین تو به من خیانت کردی میفهمی
_نه من به تو خیانت نکردم
+کردی
_نکردم
+گفتم کردی
_گفتم نکردم«با صدای بلند»
ببین بزار همه چیو برات توضیح بدم
ات ویو
کوک همه چیو برام توضیح داد و مدرک هم بهم نشون داد حرفشو باور کردم چون من قبلا در دوره ی دانشگاه میدونستم که سونگ هون منو دوست داره و حرف کوک رو باور کردم و فهمیدم که سونگ هون مافیاست و عاشق منه نمیدونستم چیکار کنم و بعد به کوک گفتم که میتونه سونگ هون رو پیدا کنه اونم گفت اره بعد از حدود 2 یا 3 ساعت نگهبانا سونگ هون رو بردن توی انباری و منم رفتم اونجا و توی سر سونگ هون یک تیر خالی کردم و امدم توی اتاق نشستم که دیدم اجوما امد توی اتاق و جعبه دستشه جعبه رو گذاشت روی تخت و بعد از تو اتاق رفت بیرون و در بست جعبه را باز کردم به یک کاغذ توش بود نوشته بود
_بیبی گرل امشب این لباسو بپوش و ساعت 7 با راننده بیا به رستوران بای بیب از طرف کوک وقتی که آخر کاغذ رو خوندم لبخند روی لبم آمد و و لباسو برداشتم که دیدم خیلی خوشگله و بعد به ساعت نگاه کردم که دیدم ساعت ۴ پس وقت داشتم که حاضر بشم رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و بعد روتین پوستیمو انجام دادم موهامو خشک کردم و یه لباس پوشیدم و رفتم سریال پنت هاوسو نگاه کردم بعد از 1 ساعت سریالم تموم شد و بعد رفتم سر گوشیم حدود ۱ ساعت توی گوشیم بودم و بعد رفتم که حاضر بشم ارایش خوشگلمو کردم و لباس و کفشم رو پوشیدم و بعد موهامو باز کردم و رفتم پایین راننده منو به یه رستوران برد من پیاده شدم رفتم توی رستوران که تمام برق ها خاموشه که دیدم یک تلویزیون بزرگ روبرومه که داره عکس های من و کوک رو نشون میده اشک توی چشمام جاری شد که صدای کوک رو شنیدم
_عشق زندگیم ببخشید که توی این یک سال اذیت شدی ولی قول میدم که دیگه اذیت نشی با من ازدواج میکنی
+بله، بله
ویو راوی
وقتی که گفت بله چراغها روشن شدن و همه برایشان دست زدن و کوک حلقه ای که توی جعبه قرمز رنگ بود رو باز کرد و حلقه رو برداشت و توی انگشت ات کرد و ات و کوک همو بوسیدن وکوک گفت که فردا عروسی بگیرن ات هم قبول کرد و رفتن خونه و باهم خوابیدن و......
اسلاید «۲» لباس ات
اسلاید «۳»لباس ات
اسلاید«۴»کفش ات
اسلاید «۵»ارایش ات
اسلاید«۶»لباس کوک
ات ویو
بلند شودم و دیدم که لختم بعد یهو زیر دلم درد گرفت و حالم هم زیاد خوب نبود پس از درد نشستم و گریه کردم
_حالت خوبه ات
+به نظرت الان باید خوب باشم زیر دلم درد میکنه
_بیا زیر دلتو بمالم
ویو راوی
کوک زیر دل ات رو مالید و درد ات بهتر شد که یهو حال ات بد شد و رفت دست شویی و بالا اورد و بعد دوباره امد توی اتاق
+ببین ازت سوال دارم
_جانم بگو
+تو توی من خالی کردی
_راستش اره
+چرا کردی
_تو نمیخوای که یک نی نی داشته باشیم
+ببین تو به من خیانت کردی میفهمی
_نه من به تو خیانت نکردم
+کردی
_نکردم
+گفتم کردی
_گفتم نکردم«با صدای بلند»
ببین بزار همه چیو برات توضیح بدم
ات ویو
کوک همه چیو برام توضیح داد و مدرک هم بهم نشون داد حرفشو باور کردم چون من قبلا در دوره ی دانشگاه میدونستم که سونگ هون منو دوست داره و حرف کوک رو باور کردم و فهمیدم که سونگ هون مافیاست و عاشق منه نمیدونستم چیکار کنم و بعد به کوک گفتم که میتونه سونگ هون رو پیدا کنه اونم گفت اره بعد از حدود 2 یا 3 ساعت نگهبانا سونگ هون رو بردن توی انباری و منم رفتم اونجا و توی سر سونگ هون یک تیر خالی کردم و امدم توی اتاق نشستم که دیدم اجوما امد توی اتاق و جعبه دستشه جعبه رو گذاشت روی تخت و بعد از تو اتاق رفت بیرون و در بست جعبه را باز کردم به یک کاغذ توش بود نوشته بود
_بیبی گرل امشب این لباسو بپوش و ساعت 7 با راننده بیا به رستوران بای بیب از طرف کوک وقتی که آخر کاغذ رو خوندم لبخند روی لبم آمد و و لباسو برداشتم که دیدم خیلی خوشگله و بعد به ساعت نگاه کردم که دیدم ساعت ۴ پس وقت داشتم که حاضر بشم رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و بعد روتین پوستیمو انجام دادم موهامو خشک کردم و یه لباس پوشیدم و رفتم سریال پنت هاوسو نگاه کردم بعد از 1 ساعت سریالم تموم شد و بعد رفتم سر گوشیم حدود ۱ ساعت توی گوشیم بودم و بعد رفتم که حاضر بشم ارایش خوشگلمو کردم و لباس و کفشم رو پوشیدم و بعد موهامو باز کردم و رفتم پایین راننده منو به یه رستوران برد من پیاده شدم رفتم توی رستوران که تمام برق ها خاموشه که دیدم یک تلویزیون بزرگ روبرومه که داره عکس های من و کوک رو نشون میده اشک توی چشمام جاری شد که صدای کوک رو شنیدم
_عشق زندگیم ببخشید که توی این یک سال اذیت شدی ولی قول میدم که دیگه اذیت نشی با من ازدواج میکنی
+بله، بله
ویو راوی
وقتی که گفت بله چراغها روشن شدن و همه برایشان دست زدن و کوک حلقه ای که توی جعبه قرمز رنگ بود رو باز کرد و حلقه رو برداشت و توی انگشت ات کرد و ات و کوک همو بوسیدن وکوک گفت که فردا عروسی بگیرن ات هم قبول کرد و رفتن خونه و باهم خوابیدن و......
اسلاید «۲» لباس ات
اسلاید «۳»لباس ات
اسلاید«۴»کفش ات
اسلاید «۵»ارایش ات
اسلاید«۶»لباس کوک
۹.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.