پرنس ماه 𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁴
ویو جین:
رفتیم عمارت
و نشستیم شام رو خوردیم
باهم رفتیم و شروع کردیم به نگاه کردن کیدراما
وقتی تموم شد رفتیم تا بخوابیم ک( ادامش توی کامنت پست قبلی بود.. حیح😐)
.
.
ویو ات:
صبح وقتی از خواب بلند شدم دیدم کوک نیست
رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه
رفتم از پشت( 🫂) کردم اونم برگشت و متقابل( 🫂) کرد..
.
.
ویو جین:
هفته بعد عروسی من و ات بود
خیلی کار داشتیم کل خرید های عروسی رو انجام داده بودم فقط لباس عروس ات مونده بود
امروز قرار بود بریم پاساژ و بخریمش
.
.
ویو ات:
بعد صبحونه جین گفت که بریم ادامه خرید هامون رو انجام بدیم
رفتیم پاساژ معروف سئول
یه جای مخصوص برای لباس عروس
یه دونه دیدم انقدر کیوت و خشگل بود
ک چشمم اول به اون افتاد
به جین گفتم تا برم امتحانش کنمش
وقتی پوشیدم انقدر بهم میومد ک جین
نمیتونست( 👀) ازم ور داره * عررر😐*
.
.
ویو جین:
خیلی اون لباس به ات میومد
همون رو انتخاب کرد
خریدیم حرکت کردیم سمت عمارت
وقتی رسیدیم از اینترنت غذا سفارش دادم تا برامون بیاره
وقتی اورد به ات گفتم بیاد تا بخوریم
وقتی تموم شد من رفتم( 🧖🏻♀️ ) امدم بیرون
یه( 👚 ) مناسب پوشیدم و به جین گفتم با دوستم میرم بیرون
با لیا رفتیم کافه برامون کیک اورد و شروع کردیم به خوردن
گفت بریم یکم پارک بگردیم
باهم حرکت کردیم سمت پارک ک
دیدم جین داره بهم زنگ میزنه
جواب دادم گفت ساعت 4 خونه مامانش دعوت شدیم بعد برم قبل چهار عمارت
الان ساعت 2 و نیم شده بود
خب وقت زیاده
.
.
ویو جین:
واسه شب داشتم حاضر میشدم ک یادم امد به ات زنگ بزنم و بگم ک خونه مادرم دعوت شدیم برای شام
بهش گفتم قطع کردم زنگ زدم یه
یونگی
گفتم بیاد باهم یکم حرف بزنیم
امد و شروع کردیم به صحبت کردن
یونگی. خب پس این هفته چهارشنبه
جین. اره به پسرا هم بگو داداش
یونگی. چشم هیونگ.. خدافس
جین. خدافس
.
.
ویو ات:
با لیا برگشتیم عمارت دیدم جین میگه برم اماده شدم
وقتی اماده شدم
حرکت کردیم سمت وقتی رسیدیم..
.
.
.
.
خماری👀
شرط: 40 لایک.. 12 کامنت
رفتیم عمارت
و نشستیم شام رو خوردیم
باهم رفتیم و شروع کردیم به نگاه کردن کیدراما
وقتی تموم شد رفتیم تا بخوابیم ک( ادامش توی کامنت پست قبلی بود.. حیح😐)
.
.
ویو ات:
صبح وقتی از خواب بلند شدم دیدم کوک نیست
رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه
رفتم از پشت( 🫂) کردم اونم برگشت و متقابل( 🫂) کرد..
.
.
ویو جین:
هفته بعد عروسی من و ات بود
خیلی کار داشتیم کل خرید های عروسی رو انجام داده بودم فقط لباس عروس ات مونده بود
امروز قرار بود بریم پاساژ و بخریمش
.
.
ویو ات:
بعد صبحونه جین گفت که بریم ادامه خرید هامون رو انجام بدیم
رفتیم پاساژ معروف سئول
یه جای مخصوص برای لباس عروس
یه دونه دیدم انقدر کیوت و خشگل بود
ک چشمم اول به اون افتاد
به جین گفتم تا برم امتحانش کنمش
وقتی پوشیدم انقدر بهم میومد ک جین
نمیتونست( 👀) ازم ور داره * عررر😐*
.
.
ویو جین:
خیلی اون لباس به ات میومد
همون رو انتخاب کرد
خریدیم حرکت کردیم سمت عمارت
وقتی رسیدیم از اینترنت غذا سفارش دادم تا برامون بیاره
وقتی اورد به ات گفتم بیاد تا بخوریم
وقتی تموم شد من رفتم( 🧖🏻♀️ ) امدم بیرون
یه( 👚 ) مناسب پوشیدم و به جین گفتم با دوستم میرم بیرون
با لیا رفتیم کافه برامون کیک اورد و شروع کردیم به خوردن
گفت بریم یکم پارک بگردیم
باهم حرکت کردیم سمت پارک ک
دیدم جین داره بهم زنگ میزنه
جواب دادم گفت ساعت 4 خونه مامانش دعوت شدیم بعد برم قبل چهار عمارت
الان ساعت 2 و نیم شده بود
خب وقت زیاده
.
.
ویو جین:
واسه شب داشتم حاضر میشدم ک یادم امد به ات زنگ بزنم و بگم ک خونه مادرم دعوت شدیم برای شام
بهش گفتم قطع کردم زنگ زدم یه
یونگی
گفتم بیاد باهم یکم حرف بزنیم
امد و شروع کردیم به صحبت کردن
یونگی. خب پس این هفته چهارشنبه
جین. اره به پسرا هم بگو داداش
یونگی. چشم هیونگ.. خدافس
جین. خدافس
.
.
ویو ات:
با لیا برگشتیم عمارت دیدم جین میگه برم اماده شدم
وقتی اماده شدم
حرکت کردیم سمت وقتی رسیدیم..
.
.
.
.
خماری👀
شرط: 40 لایک.. 12 کامنت
۲۷.۷k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.