شاهزاده ی کتاب
#شاهزاده_ی_کتاب
P=17
- سریع دوییدم سمتش و خواستم بگیرمش که افتاد زمین بغلش کردم ولی دوتایی خوردیم زمین
( ادمین : یه زره فیلم هندی شد متسفم)
+ دیدین پریدم واسه این که همینقدر بهش اعتماد دارم
- دیوونه ای آخه احمق
+ 😔🤌🏻
- بریم خونه ی من
+ بریم
- رفتیم خونه که تا درو باز کردن یهو یونا با تمام توانش دویید اومد رفت تو بغل هیون
+ دختر قشنگم دختر کوچولوی من خوبی تو دلم خیلی برات تنگ شده بود
< هیون دیگه جایی نری
+ نه نمیرم .... راستی حالت خوبه جای زخمات که درد نمیکنه
< نه خوبم
+ عالیه
< میگم هیون
+ جونم
< میشه امشب پیش تو بخوابم
+ اره چرا که نه
< مرسییییییییییییبییییییی .......... بابایی توئم بیا باهم بخوابیم
- ت....تو الان به من گفتی بابایی
< اوهومم مگه بابام نیستی ..... راستی هیون مشکلی نداره به توئم بگم مامان
+ نهههههه چرا که نه بگو اشکالی نداره
< خیلی دوستتون دارم مامان و بابا
+ بچمون تهیونگ
< بریم بخوابیم + بریم اتاق منو تهیونگ
< بریم
+ بدو دراز بکش رو تخت تا منم بیام
لباس خوابمو پوشیدمو رفتم تو تخت تهیونگ تو تخت بود و یونا
+ خب مامانی ائم اومد
< 🥹
+ خب میخوای برات لالایی بخونیم منو تهیونگ
< اوهوم
+ اوکی
( یه لالایی کوچک )
- هیونم
+ جونم
- خوابید دیگه نوبت منو توئه من چی پس
+ حسودددددددد
- 😑😑😑😑
+ اوکی . آروم دستمو گزاشتم روی قفسه ی سینش و چشمامو بستم
- صبح از خواب بیدار شدم و دیدم هیون و یونا نیستن سریع ........
خمارررر 😈😈😈
شرایط 🪅🎀
۷۵ تایی شدن 🪅🎀
۳ لایک 🎀🪅
۲ کامنت🪅🎀
P=17
- سریع دوییدم سمتش و خواستم بگیرمش که افتاد زمین بغلش کردم ولی دوتایی خوردیم زمین
( ادمین : یه زره فیلم هندی شد متسفم)
+ دیدین پریدم واسه این که همینقدر بهش اعتماد دارم
- دیوونه ای آخه احمق
+ 😔🤌🏻
- بریم خونه ی من
+ بریم
- رفتیم خونه که تا درو باز کردن یهو یونا با تمام توانش دویید اومد رفت تو بغل هیون
+ دختر قشنگم دختر کوچولوی من خوبی تو دلم خیلی برات تنگ شده بود
< هیون دیگه جایی نری
+ نه نمیرم .... راستی حالت خوبه جای زخمات که درد نمیکنه
< نه خوبم
+ عالیه
< میگم هیون
+ جونم
< میشه امشب پیش تو بخوابم
+ اره چرا که نه
< مرسییییییییییییبییییییی .......... بابایی توئم بیا باهم بخوابیم
- ت....تو الان به من گفتی بابایی
< اوهومم مگه بابام نیستی ..... راستی هیون مشکلی نداره به توئم بگم مامان
+ نهههههه چرا که نه بگو اشکالی نداره
< خیلی دوستتون دارم مامان و بابا
+ بچمون تهیونگ
< بریم بخوابیم + بریم اتاق منو تهیونگ
< بریم
+ بدو دراز بکش رو تخت تا منم بیام
لباس خوابمو پوشیدمو رفتم تو تخت تهیونگ تو تخت بود و یونا
+ خب مامانی ائم اومد
< 🥹
+ خب میخوای برات لالایی بخونیم منو تهیونگ
< اوهوم
+ اوکی
( یه لالایی کوچک )
- هیونم
+ جونم
- خوابید دیگه نوبت منو توئه من چی پس
+ حسودددددددد
- 😑😑😑😑
+ اوکی . آروم دستمو گزاشتم روی قفسه ی سینش و چشمامو بستم
- صبح از خواب بیدار شدم و دیدم هیون و یونا نیستن سریع ........
خمارررر 😈😈😈
شرایط 🪅🎀
۷۵ تایی شدن 🪅🎀
۳ لایک 🎀🪅
۲ کامنت🪅🎀
۴.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.