فیک طراح جئونpart20
طراح جئون🖇 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤#part20
🖤
🖤
🖤
صب ساعت۲
صب کوک بیدارم کرد و .فت که بلند شیم بربم صببونه بخوریم
کوک:عه راستی یهدم نبود که تو مسمون شدی و حالت خوب نیس
ا/ت:نه چیزیم نیس
کوک:پس خودم غذا میپزم
ا/ت:تووو
کوک:آره من میرم از بیرون چنتا مواد غذایی میگیرم و میام
ا/ت:باشه فقط زود برگرد من تنهام
کوک:من هیچ وقت تنهات نمیزارم
ا/ت:باشه عشقم برو
کوک رفت و زود برگشت و توی یه پشن بهم زدن غذا رو درشت کرد
کوک:غذا آمادست
ا/&:اسکولم کردی کوک
کوک:نه به حدا برات غذا درست کردم
ا/ت:حالا اسم این غذا چیه
کوک:نمیدونم عه وایا اسمش رو نیزارم غذای کوک
ا/ت:خنده
کوک:خنده
صبحونه رو خوردیم و بلند شدیم رفتیم بیرون دور زدیم و منم داشتم روز به روز حالم بهتر میشد
۴ روز بعد
ما توی این پهار روز با کوک کلی جاهای مختلف رفتیم و خوش گذروندیو امروز کوک بهم گفت
کوک:امروز روز آخره
ا/ت:آره زود تموم شو
کوک:بیا تمروز میخوابم بریم بتر پس یه لباس خوشگل بپوش آماده شو ه بریم
ا/ت:اوکیه
رفتم آماده شدم و به لباس قرمز با پتلتویه پشمالیشو پوشیدم و با آریش تغریبا علیز خوشگل کردم و باهن رفتیم بیرون شب میخوایتیم بریم بار ولی از الان رفتیم که یه خورده هم اینور اونور بچرخیم
ساعت ۹
کوک:خو بربم بار
ا/ت:آره بریم
همینطور داشتیم میرفتبم که دیدم کوک داره منو میبره کنتر برج ایفل
ا/ت:کوک کجا؟
که یه دفه دیدم کوک جلو پام رانو زد و گفت....خماری😌😏
🖤#part20
🖤
🖤
🖤
صب ساعت۲
صب کوک بیدارم کرد و .فت که بلند شیم بربم صببونه بخوریم
کوک:عه راستی یهدم نبود که تو مسمون شدی و حالت خوب نیس
ا/ت:نه چیزیم نیس
کوک:پس خودم غذا میپزم
ا/ت:تووو
کوک:آره من میرم از بیرون چنتا مواد غذایی میگیرم و میام
ا/ت:باشه فقط زود برگرد من تنهام
کوک:من هیچ وقت تنهات نمیزارم
ا/ت:باشه عشقم برو
کوک رفت و زود برگشت و توی یه پشن بهم زدن غذا رو درشت کرد
کوک:غذا آمادست
ا/&:اسکولم کردی کوک
کوک:نه به حدا برات غذا درست کردم
ا/ت:حالا اسم این غذا چیه
کوک:نمیدونم عه وایا اسمش رو نیزارم غذای کوک
ا/ت:خنده
کوک:خنده
صبحونه رو خوردیم و بلند شدیم رفتیم بیرون دور زدیم و منم داشتم روز به روز حالم بهتر میشد
۴ روز بعد
ما توی این پهار روز با کوک کلی جاهای مختلف رفتیم و خوش گذروندیو امروز کوک بهم گفت
کوک:امروز روز آخره
ا/ت:آره زود تموم شو
کوک:بیا تمروز میخوابم بریم بتر پس یه لباس خوشگل بپوش آماده شو ه بریم
ا/ت:اوکیه
رفتم آماده شدم و به لباس قرمز با پتلتویه پشمالیشو پوشیدم و با آریش تغریبا علیز خوشگل کردم و باهن رفتیم بیرون شب میخوایتیم بریم بار ولی از الان رفتیم که یه خورده هم اینور اونور بچرخیم
ساعت ۹
کوک:خو بربم بار
ا/ت:آره بریم
همینطور داشتیم میرفتبم که دیدم کوک داره منو میبره کنتر برج ایفل
ا/ت:کوک کجا؟
که یه دفه دیدم کوک جلو پام رانو زد و گفت....خماری😌😏
۳.۲k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.