فرشته نگهبان من...♡
#فرشته_نگهبان_من
#part20
.__________________
"ویو شوگا"
وقتی به خودم اومدم ات و درحال خوندن اون برگه دیدم
هه...پس به بدن خودم برگشتم!!!
یاد روزی افتادم که برادر ات گم شد!
اسم برادرش باک هیون بود تقریبا ۵ سال از ات بزرگتر بود...اره بود چون بعد از دو سه سال که ات بدنیا اومد ...اون از خونه فرار کرد ....بعد اینکه پیداش کردن سپردنش به پرورشگاه و ات هیچوقت اونو ندید...تنها نشونه ای ام که ازش داره یه گردنبند و یه خال کوبی خاص که روی سینه ی باک هیونه....
ات داشت برگه رو میخوند
کنارش وایستادم و به برگه نگاه کردم
"لعنتی تو منو با خنده هات عاشق خودت کردی...اونوقت چرا الان نمیخندی؟؟؟چرا نمیزاری خنده هات و ببینم؟؟؟چرا تنها چیزی که باید ازت ببینم گریه است؟؟؟بدون تو یه شبم نمیتونم بخوابم!!!از اونموقع بالشتم از اشک خیسه!
دیگه به جای صدای خنده هامون...صدای دعواهامون بلند میشه...بی معرفت به همین زودی فراموشم کردی؟
ات ...میدونی چیه...؟
الان به این امید که تو...توی یه جای این دنیا...داری نفس میکشی زندم...وگرنه من خیلی وقت پیش مردم...این جسم منه که داره راه میره و حرف میزنه و اشک میریزه...وگرنه روح من ...خیلی وقته که مرده!...این جسم ...بدون تو دیگه نمیتونه بخنده!
چقدر باید التماست کنم تا برگردی؟چقدر باید زار بزنم تا برگردی؟چقدر باید خودزنی کنم تا برگردی؟چقدر باید خودمو فحش بدم تا برگردی؟
د لامصب درکم کن....میگم بدون تو نمیتونم...!دیگه نمیتونم جلوی اشکام و بگیرم...یاداوری خاطراتم با تو ...باعث میشه اشکام جاری شن...هه...چه روزای خوبی باهم داشتیم ...یادته؟...حتی فکرشم نمیکردم که یه روزی این جوری بشه!...عشق من...فرشته زندگیم...برای هزارمین بار ازت خواهش میکنم که برگردی!
من دوست دارم عوضی...تو باید مال خودم باشی...حتی تصورشم برام سخته که تو با یه ادم دیگه باشی...من دوست دارم ات...من عاشقتم...با تمام وجودم دوست دارم...نمیدونم الان که داری این کاغذا رو میخونی قبولم کردی یا نه...ولی الان...ساعت ۲ شب...دارم مینویسمشون...تا بیام و بهت بدم...تا بهت التماس کنم که برگردی...شایدم قبولم کرده باشی...نمیدونم!...ولی میفهمم...اره میفهمم....خیلییییی ذوق میکنم اگه قبول کنی ات...اونوقت دیگه هیچ غمی ندارم...گور بابای غم...وقتی تو رو داشته باشم نمیزارم هیچکس نزدیکت بشه...
ازت معذرت میخوام که طولانی شد
خیلیییی دوست دارم
مواظب خودت باش و
لطفا برگرد
امضا تهیونگ(همون عوضی بی احساس)
کاغذ و بست
خشکش زده بود
یهو اون کاغذ و تیکه و پارش کرد پرتش کرد روی زمین... خودشو و انداخت روی زمین و به اشکاش اجازه ی ریختن داد
#part20
.__________________
"ویو شوگا"
وقتی به خودم اومدم ات و درحال خوندن اون برگه دیدم
هه...پس به بدن خودم برگشتم!!!
یاد روزی افتادم که برادر ات گم شد!
اسم برادرش باک هیون بود تقریبا ۵ سال از ات بزرگتر بود...اره بود چون بعد از دو سه سال که ات بدنیا اومد ...اون از خونه فرار کرد ....بعد اینکه پیداش کردن سپردنش به پرورشگاه و ات هیچوقت اونو ندید...تنها نشونه ای ام که ازش داره یه گردنبند و یه خال کوبی خاص که روی سینه ی باک هیونه....
ات داشت برگه رو میخوند
کنارش وایستادم و به برگه نگاه کردم
"لعنتی تو منو با خنده هات عاشق خودت کردی...اونوقت چرا الان نمیخندی؟؟؟چرا نمیزاری خنده هات و ببینم؟؟؟چرا تنها چیزی که باید ازت ببینم گریه است؟؟؟بدون تو یه شبم نمیتونم بخوابم!!!از اونموقع بالشتم از اشک خیسه!
دیگه به جای صدای خنده هامون...صدای دعواهامون بلند میشه...بی معرفت به همین زودی فراموشم کردی؟
ات ...میدونی چیه...؟
الان به این امید که تو...توی یه جای این دنیا...داری نفس میکشی زندم...وگرنه من خیلی وقت پیش مردم...این جسم منه که داره راه میره و حرف میزنه و اشک میریزه...وگرنه روح من ...خیلی وقته که مرده!...این جسم ...بدون تو دیگه نمیتونه بخنده!
چقدر باید التماست کنم تا برگردی؟چقدر باید زار بزنم تا برگردی؟چقدر باید خودزنی کنم تا برگردی؟چقدر باید خودمو فحش بدم تا برگردی؟
د لامصب درکم کن....میگم بدون تو نمیتونم...!دیگه نمیتونم جلوی اشکام و بگیرم...یاداوری خاطراتم با تو ...باعث میشه اشکام جاری شن...هه...چه روزای خوبی باهم داشتیم ...یادته؟...حتی فکرشم نمیکردم که یه روزی این جوری بشه!...عشق من...فرشته زندگیم...برای هزارمین بار ازت خواهش میکنم که برگردی!
من دوست دارم عوضی...تو باید مال خودم باشی...حتی تصورشم برام سخته که تو با یه ادم دیگه باشی...من دوست دارم ات...من عاشقتم...با تمام وجودم دوست دارم...نمیدونم الان که داری این کاغذا رو میخونی قبولم کردی یا نه...ولی الان...ساعت ۲ شب...دارم مینویسمشون...تا بیام و بهت بدم...تا بهت التماس کنم که برگردی...شایدم قبولم کرده باشی...نمیدونم!...ولی میفهمم...اره میفهمم....خیلییییی ذوق میکنم اگه قبول کنی ات...اونوقت دیگه هیچ غمی ندارم...گور بابای غم...وقتی تو رو داشته باشم نمیزارم هیچکس نزدیکت بشه...
ازت معذرت میخوام که طولانی شد
خیلیییی دوست دارم
مواظب خودت باش و
لطفا برگرد
امضا تهیونگ(همون عوضی بی احساس)
کاغذ و بست
خشکش زده بود
یهو اون کاغذ و تیکه و پارش کرد پرتش کرد روی زمین... خودشو و انداخت روی زمین و به اشکاش اجازه ی ریختن داد
۱۳.۷k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.