رامپو سان: اوه ...دازای تو واقعا نیاز داری حسادتو کنترل ک
رامپو سان: اوه ...دازای تو واقعا نیاز داری حسادتو کنترل کنی...میدونی این زیادیه؟!
دازای:چ..چطور میتونم ببینم یکی نگاش کنه...در حالی ک من به تک تک آدم های دورش حسودی میکنم...
به بالشتش حسودی میکنم...
به آینهی توی اتاقش حسودی میکنم...
به کتاباش حسودی میکنم...
به پلی لیست آهنگ هاش حسودی میکنم...
به خودکاراش حسودی میکنم...
به همهی چیزای دورش حسودی میکنم...
تو چ انتظاری از من داری...؟!
واقعا دست من نیست...
رامپو:میدونم...اما این منطقی بنظرت..؟
دازای:منطق؟هه...من فقط میگم چیزی ک مال منه یعنی فقط مال منه و کسی گه میخوره نزدیکش بشه . . .
_دازایِ او
دازای:چ..چطور میتونم ببینم یکی نگاش کنه...در حالی ک من به تک تک آدم های دورش حسودی میکنم...
به بالشتش حسودی میکنم...
به آینهی توی اتاقش حسودی میکنم...
به کتاباش حسودی میکنم...
به پلی لیست آهنگ هاش حسودی میکنم...
به خودکاراش حسودی میکنم...
به همهی چیزای دورش حسودی میکنم...
تو چ انتظاری از من داری...؟!
واقعا دست من نیست...
رامپو:میدونم...اما این منطقی بنظرت..؟
دازای:منطق؟هه...من فقط میگم چیزی ک مال منه یعنی فقط مال منه و کسی گه میخوره نزدیکش بشه . . .
_دازایِ او
۴.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.