فیک طراح جئون🖇part49
طراح جئون🖇 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤#part49
🖤
🖤
🖤
با سوآ رفتیم خونه و سوآ گفت که میخواد بره پیش تهیونگ منم بهش گفتم که بره بالاخره اون دوتا زن و شوهر بودن
ا/ت:سدآ یه چیزی
سوآ》حونم بگو
ا/ت:الان که دیگه کوک نیست بیاید خونه هامونو جدا کنیم..شما زن و شوهرید من نباید اینجا..که سوا پرید وسط حرفم
یوآ:ا/ت دیکه از این حرفا نزن ما باهمیم و باهمم میمونیم
ا/ت:باشه عشقم برو خدافظ
سوآ:بغلش کردم..خدافط
ویو ا/ت
اولش نشستم یه خورده فیلم دیدم بعدشم یاد اون گله که کوک برام گرفاه بود افتادم قبلا گذاشته بودمش توی یه گلدون توی اتاق خودم و کوک ولی الان هیلی وقت بود توی اون اتاق نمیرفتم.پس رفتم که یه نگاهی بندازم..رفتم توی اتاق همه جا بوی عطر کوک میداد روی تخت روی لباساش دوست داشتم یه دونشو بگیرم دیتم فقط بوش کنم که اون گلو روی میز دیدم ..همش مژمرده شده بود و خشک دیکه بویی هم نداشت ولی این گلم عین من شده ننم دیگه الان پژمرده شدم و حی میکنم دیگه بی رنگ شدم بدون کوک
یه خورده توی اتاق گشتم یه خورده بعضی جاهارو مرتب کردم و بعضی از وسایل های کوک رو جم کردم و رفتم نشستم بیرون فیلم ببینم
یه فیلمی رو پیدا کردم که قبلا با کوک دیده بودیم اون فیلم ترسناکه ..بادش بخیر من ترسیده بودمو تا صب توی بغل کوک خوابیدم
من و کوک با هم کامل میشدیم الان که اون نیست احساس میکنم یه چیطی کمه ..دیت کوک توی دستام کمه ..ولی من هیج وقت باور نمیکنم که کوک از پیشم بره ..اون خوش بهم گفت که همیشه پیشمه و ولم نمیکنه..بعدشم دیدم گشنمه میخواستم رامیون درست ننم ولی اونم بدون کوک مزه ای نداشت ..اون روزم تموم شد ولی اون روز برام عین یه روز توی حهنم گذشت
۲ ماه بعد
توی تین دو ماه واقعا خیلی عذیت شدم و شدم یه آدم افسرده انروزم میخواستم دوباره برم به کوک سر بزنم ..سزخاکش و وایساده بودم که دیدم یه دست روی شونه هام اوند خیلی حس آشنایی بود زود برگشتم که باصحنه ای که دیدم بیهوش شدم
🖤#part49
🖤
🖤
🖤
با سوآ رفتیم خونه و سوآ گفت که میخواد بره پیش تهیونگ منم بهش گفتم که بره بالاخره اون دوتا زن و شوهر بودن
ا/ت:سدآ یه چیزی
سوآ》حونم بگو
ا/ت:الان که دیگه کوک نیست بیاید خونه هامونو جدا کنیم..شما زن و شوهرید من نباید اینجا..که سوا پرید وسط حرفم
یوآ:ا/ت دیکه از این حرفا نزن ما باهمیم و باهمم میمونیم
ا/ت:باشه عشقم برو خدافظ
سوآ:بغلش کردم..خدافط
ویو ا/ت
اولش نشستم یه خورده فیلم دیدم بعدشم یاد اون گله که کوک برام گرفاه بود افتادم قبلا گذاشته بودمش توی یه گلدون توی اتاق خودم و کوک ولی الان هیلی وقت بود توی اون اتاق نمیرفتم.پس رفتم که یه نگاهی بندازم..رفتم توی اتاق همه جا بوی عطر کوک میداد روی تخت روی لباساش دوست داشتم یه دونشو بگیرم دیتم فقط بوش کنم که اون گلو روی میز دیدم ..همش مژمرده شده بود و خشک دیکه بویی هم نداشت ولی این گلم عین من شده ننم دیگه الان پژمرده شدم و حی میکنم دیگه بی رنگ شدم بدون کوک
یه خورده توی اتاق گشتم یه خورده بعضی جاهارو مرتب کردم و بعضی از وسایل های کوک رو جم کردم و رفتم نشستم بیرون فیلم ببینم
یه فیلمی رو پیدا کردم که قبلا با کوک دیده بودیم اون فیلم ترسناکه ..بادش بخیر من ترسیده بودمو تا صب توی بغل کوک خوابیدم
من و کوک با هم کامل میشدیم الان که اون نیست احساس میکنم یه چیطی کمه ..دیت کوک توی دستام کمه ..ولی من هیج وقت باور نمیکنم که کوک از پیشم بره ..اون خوش بهم گفت که همیشه پیشمه و ولم نمیکنه..بعدشم دیدم گشنمه میخواستم رامیون درست ننم ولی اونم بدون کوک مزه ای نداشت ..اون روزم تموم شد ولی اون روز برام عین یه روز توی حهنم گذشت
۲ ماه بعد
توی تین دو ماه واقعا خیلی عذیت شدم و شدم یه آدم افسرده انروزم میخواستم دوباره برم به کوک سر بزنم ..سزخاکش و وایساده بودم که دیدم یه دست روی شونه هام اوند خیلی حس آشنایی بود زود برگشتم که باصحنه ای که دیدم بیهوش شدم
۴.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.