Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ²⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
صدای گذشته ها بلند تر توی گوشم بازتاب شدن:
《 گذشته 》
"تو غلط میکنی به جین بله بدی، میخوای بشی زن عموم؟فکر کردی من میزارم؟ اجازه نمیدی ازت خواستگاری کنه ا/ت، یه کاری کن بیخیالت بشه، وگرنه خودم بهش میفهمونم فهمیدی؟ "
اون روز رو به خاطر اوردم....روزی که جلوش ايستاده بودم و با التماس و خواهش میگفتم:
" ا/ت : لطفا دست از سر من بردار، من مگه چی دارم که ولم نمیکنی...بذار برم دنبال زندگیم...تو که حاضر نیستی پای کاری که کردی وایستی پس بذار برم...."
( حال)
ماشینی برام بوق زد. با درد چشمام رو باز کردم تاکسی بود.
مقصدم رو گفتم و بعد در رو باز کردم و نشستم.
سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشمام رو بستم.......
کمی بعد از ماشین پیاده شدم....راننده باقی مونده پولم رو بهم داد و از ماشین فاصله گرفتم.
همون لحظه شوهر عمه ام رو دیدم که داشت به طرف خونشون میرفت.
از اینکه بی خبر اومدم اینجا پشیمون شدم. ترسیدم عمه خونه نباشه و با تعارفای شوهرش مواجه بشم.
قبل از اینکه پشیمون بشم و برگردم اول شماره عمه رو گرفتم و بهش زنگ زدم.
عمه که جواب داد و مطمئن شدم خونه ست جلوتر رفتم و زنگ در رو فشار دادم. با صدای " کیه" شوهر عمه از پشت در گفتم:
ا/ت : منم شوهر عمه.
با اینکه ازش بدم ميومد و تمام خوانواده ام احساس منو داشتن ولی باز با احترام صداش میزدم.
در رو برام باز کرد. اخم داشت ولی تا منو دید لبخند زشتی زد و گفت:
شوهر عمه ا/ت : به به خانم خانما....از این طرف ها...
صدای عمه از توی خونه بلند شد
عمه ا/ت : بیا کنار..بذار بچه بیاد داخل، الان می ترسونیش.
شوهر عمه ا/ت : مگه من لولوخورخوره م که بترسه...تا دیروز تو بغل خودم لالایش میدادم....این بچه یادش نیست، تو که یادته...
با لبخند زشت و زنگ زده اش کنار رفت و در رو بیشتر باز کرد.
سلام زیر لبی دادم و رفتم داخل.
عمه از پشت پنجره بازِ آشپزخونه سرک کشیده بود توی حیاط.
منو که دید مثل همیشه لبخندی زد و با اطمینان لبخندشو جواب دادم و رفتم به طرفش.
لازم بود توی این خونه و حیاط سیمانی و شیب دار و یخ زده اش آروم و با احتیاط راه برم.
هر بار که به عمه و زندگیش فکر میکردم دلم زیرورو میشد و یاد حرف مامانم میافتادم که همیشه میگفت:
ₚₐᵣₜ²⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
صدای گذشته ها بلند تر توی گوشم بازتاب شدن:
《 گذشته 》
"تو غلط میکنی به جین بله بدی، میخوای بشی زن عموم؟فکر کردی من میزارم؟ اجازه نمیدی ازت خواستگاری کنه ا/ت، یه کاری کن بیخیالت بشه، وگرنه خودم بهش میفهمونم فهمیدی؟ "
اون روز رو به خاطر اوردم....روزی که جلوش ايستاده بودم و با التماس و خواهش میگفتم:
" ا/ت : لطفا دست از سر من بردار، من مگه چی دارم که ولم نمیکنی...بذار برم دنبال زندگیم...تو که حاضر نیستی پای کاری که کردی وایستی پس بذار برم...."
( حال)
ماشینی برام بوق زد. با درد چشمام رو باز کردم تاکسی بود.
مقصدم رو گفتم و بعد در رو باز کردم و نشستم.
سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشمام رو بستم.......
کمی بعد از ماشین پیاده شدم....راننده باقی مونده پولم رو بهم داد و از ماشین فاصله گرفتم.
همون لحظه شوهر عمه ام رو دیدم که داشت به طرف خونشون میرفت.
از اینکه بی خبر اومدم اینجا پشیمون شدم. ترسیدم عمه خونه نباشه و با تعارفای شوهرش مواجه بشم.
قبل از اینکه پشیمون بشم و برگردم اول شماره عمه رو گرفتم و بهش زنگ زدم.
عمه که جواب داد و مطمئن شدم خونه ست جلوتر رفتم و زنگ در رو فشار دادم. با صدای " کیه" شوهر عمه از پشت در گفتم:
ا/ت : منم شوهر عمه.
با اینکه ازش بدم ميومد و تمام خوانواده ام احساس منو داشتن ولی باز با احترام صداش میزدم.
در رو برام باز کرد. اخم داشت ولی تا منو دید لبخند زشتی زد و گفت:
شوهر عمه ا/ت : به به خانم خانما....از این طرف ها...
صدای عمه از توی خونه بلند شد
عمه ا/ت : بیا کنار..بذار بچه بیاد داخل، الان می ترسونیش.
شوهر عمه ا/ت : مگه من لولوخورخوره م که بترسه...تا دیروز تو بغل خودم لالایش میدادم....این بچه یادش نیست، تو که یادته...
با لبخند زشت و زنگ زده اش کنار رفت و در رو بیشتر باز کرد.
سلام زیر لبی دادم و رفتم داخل.
عمه از پشت پنجره بازِ آشپزخونه سرک کشیده بود توی حیاط.
منو که دید مثل همیشه لبخندی زد و با اطمینان لبخندشو جواب دادم و رفتم به طرفش.
لازم بود توی این خونه و حیاط سیمانی و شیب دار و یخ زده اش آروم و با احتیاط راه برم.
هر بار که به عمه و زندگیش فکر میکردم دلم زیرورو میشد و یاد حرف مامانم میافتادم که همیشه میگفت:
۳.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.