فیک یونگی : زندگی درخشان پارت ۱۱
ات: هعی اون نمیدونه من چه مشکلاتیو تجربه کردم وگرنه با من همچین کاری نمیکرد امشب دیگه همچی تموم میشه امشب داستان زندگی من تموم میشه
یونگی سریع درو باز کرد و سراسیمه گفت
یونگی : ات ات تروخدا اون تیغو بنداز
ات: من که واست احمیتی ندارم تو چرا نمیری پیش لیا جونت ؟
یونگی : ات متاسفم لطفا اینکارو نکن
ات۰۰۰
که یهو یونگی تیغو از دست ات گرفت
یونگی : یک بار دیگه سعی کنی خودتو بکشی نمیری هم من میکشمت
ات : اها ( سرد )
یونگی : زود برو تو اتاق مشترکمون و بخاب
ات : اوهوم ( بچها کلا همه حرفای ات سرده )
یک هفته بعد : یونگی ویو :
ات انقدر تو این چند روز سرد رفتار میکنه که احساس میکنم اصلا وجود ندارم از این بدتر خودش شده شبیه مرده متحرک باید یه کاری کنم باهام آشتی کنه ؟ آها فهمیدم اون تو پرورشگاه یه دوستی داشت اسمش چی بود ؟ امم آها دیانا باید پیداش کنم زنگ زد به رئیس پرورشگاه اسمش آقای کیمه
یونگی : سلام آقای کیم
کیم : سلام جناب مین ؛ مشکلی پیش اومده ؟
یونگی : نه ولی ۰۰۰
یونگی سریع درو باز کرد و سراسیمه گفت
یونگی : ات ات تروخدا اون تیغو بنداز
ات: من که واست احمیتی ندارم تو چرا نمیری پیش لیا جونت ؟
یونگی : ات متاسفم لطفا اینکارو نکن
ات۰۰۰
که یهو یونگی تیغو از دست ات گرفت
یونگی : یک بار دیگه سعی کنی خودتو بکشی نمیری هم من میکشمت
ات : اها ( سرد )
یونگی : زود برو تو اتاق مشترکمون و بخاب
ات : اوهوم ( بچها کلا همه حرفای ات سرده )
یک هفته بعد : یونگی ویو :
ات انقدر تو این چند روز سرد رفتار میکنه که احساس میکنم اصلا وجود ندارم از این بدتر خودش شده شبیه مرده متحرک باید یه کاری کنم باهام آشتی کنه ؟ آها فهمیدم اون تو پرورشگاه یه دوستی داشت اسمش چی بود ؟ امم آها دیانا باید پیداش کنم زنگ زد به رئیس پرورشگاه اسمش آقای کیمه
یونگی : سلام آقای کیم
کیم : سلام جناب مین ؛ مشکلی پیش اومده ؟
یونگی : نه ولی ۰۰۰
۱۴.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.