[{Red fall}]
Part 6
ا/ت: با خودم گفتم یعنی الان باید اینو بپذیرم؟
نه نه غیر ممکنه
مگه نه؟
همه با سکوت به من خیره شده بودن و منتظر سوال یا جواب
من بودن خنده ی عصبی کردم و گفتم
جان کیه ها؟
با من چیکار داشت؟
چرا بجای اینکه بکشتم این ذهنو پاک کرد ؟
سوبین: خببب اون شب تو رفتی به یه ماموریت
و مین هان هم همراهت اومد
ا/ت: خب؟
سوبین: جان قبلا مسئول کار پاک کردن ذهن باند ما بود
یعنی همونطور که تو نامه خوندی
ا/ت: سوبین اینو گفتو بعدش با تن زیر صدایی که تا اون لحظه نشنیده بودم گفت: (اگر کسی بخواهد از باند ما بیرون بیاید باید ذهن او پاک شود)
ا/ت: با بی توجهی گفتم
خب؟ چرا جان الان اینجا نیست اخراجش کردین؟
سوبین: نه……اون خودش از باند بیرون رفت
ا/ت: خب حالا دقیقا چرا منو
یادش بود؟
ا/ت: سوبین چیزی نگفت و سکوت حکم فرمایی همه
جارو فرا گرفت
سکوت سوبین جوری بود که انگار منتظر بود خودم جواب
سوالمو بدم پس به مغزم فشار آووردمو خوب فکر
کردم
وایسا نکنه نه اون فرار کرد؟
داد زدم نکنه الانم یه جایی اون بیرونه؟
به این فکر نکرده بودین؟
مین هان: ا/ت اون خیلی قوی بود و فرار کرد
ا/ت: پس شماها به چه دردی می خورین؟ هااا؟
آقای جانگ: ا/ت این موضوع برای خیلی وقت پیشه
و بهتره دیگه فکرتو درگیر این غذیه نکنی
منم دیگه میرم پسرا حواستون به ا/ت باشه
مین هان و سوبین: چشم
سوبین: ا/ت با ما بیا
ا/ت: کجا؟
مین هان: به اتاق کارت
ا/ت: بهت زده گفتم: مگه من اتاق کار دارم؟
سوبین: نا سلامتی دختر رئیس هستی
بخشی از مدیریت عمارت و باندمون بر عهده ی توئه
ا/ت: خب باشه خیلی خب ولی پس مین هان چی اون
که جزو خانواده ی ما نیست
سوبین: عقل کل کسی که نگفت مین هانم دفتر داره
ا/ت: ولی همیشه پیشته؟
سوبین: هوفففف به خاطر اینه که دوست صمیمی منه
و یکی از عضو های بر گزیده شده ی بانده
مین هان: خب حالا بریم دوستان؟
ا/ت: بریم
وارد طبقه ی دوم شدیم و یه راست رفتیم
داخل اون راهروی بلند و طولانی
از اون دور تونستم یه دفتر کار ببینم که روی سردر اون
اتاق حکاکی شده بود:
[ا/ت]
برای پارت بعد حمایت کنید❤️
#کپی_ممنوع
ا/ت: با خودم گفتم یعنی الان باید اینو بپذیرم؟
نه نه غیر ممکنه
مگه نه؟
همه با سکوت به من خیره شده بودن و منتظر سوال یا جواب
من بودن خنده ی عصبی کردم و گفتم
جان کیه ها؟
با من چیکار داشت؟
چرا بجای اینکه بکشتم این ذهنو پاک کرد ؟
سوبین: خببب اون شب تو رفتی به یه ماموریت
و مین هان هم همراهت اومد
ا/ت: خب؟
سوبین: جان قبلا مسئول کار پاک کردن ذهن باند ما بود
یعنی همونطور که تو نامه خوندی
ا/ت: سوبین اینو گفتو بعدش با تن زیر صدایی که تا اون لحظه نشنیده بودم گفت: (اگر کسی بخواهد از باند ما بیرون بیاید باید ذهن او پاک شود)
ا/ت: با بی توجهی گفتم
خب؟ چرا جان الان اینجا نیست اخراجش کردین؟
سوبین: نه……اون خودش از باند بیرون رفت
ا/ت: خب حالا دقیقا چرا منو
یادش بود؟
ا/ت: سوبین چیزی نگفت و سکوت حکم فرمایی همه
جارو فرا گرفت
سکوت سوبین جوری بود که انگار منتظر بود خودم جواب
سوالمو بدم پس به مغزم فشار آووردمو خوب فکر
کردم
وایسا نکنه نه اون فرار کرد؟
داد زدم نکنه الانم یه جایی اون بیرونه؟
به این فکر نکرده بودین؟
مین هان: ا/ت اون خیلی قوی بود و فرار کرد
ا/ت: پس شماها به چه دردی می خورین؟ هااا؟
آقای جانگ: ا/ت این موضوع برای خیلی وقت پیشه
و بهتره دیگه فکرتو درگیر این غذیه نکنی
منم دیگه میرم پسرا حواستون به ا/ت باشه
مین هان و سوبین: چشم
سوبین: ا/ت با ما بیا
ا/ت: کجا؟
مین هان: به اتاق کارت
ا/ت: بهت زده گفتم: مگه من اتاق کار دارم؟
سوبین: نا سلامتی دختر رئیس هستی
بخشی از مدیریت عمارت و باندمون بر عهده ی توئه
ا/ت: خب باشه خیلی خب ولی پس مین هان چی اون
که جزو خانواده ی ما نیست
سوبین: عقل کل کسی که نگفت مین هانم دفتر داره
ا/ت: ولی همیشه پیشته؟
سوبین: هوفففف به خاطر اینه که دوست صمیمی منه
و یکی از عضو های بر گزیده شده ی بانده
مین هان: خب حالا بریم دوستان؟
ا/ت: بریم
وارد طبقه ی دوم شدیم و یه راست رفتیم
داخل اون راهروی بلند و طولانی
از اون دور تونستم یه دفتر کار ببینم که روی سردر اون
اتاق حکاکی شده بود:
[ا/ت]
برای پارت بعد حمایت کنید❤️
#کپی_ممنوع
۶.۳k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.