rejected p28
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
(فلش بک )
+ یاااا.....سوبینااا....چرا هر چی توضیح میدم نمیفهمی؟
با کلافگی موهاش رو به هم ریخت
سوبین : از ریاضی متنفرم
دست به سینه شد
+ خوب که چی؟.....بلاخره باید برای امتحان هفته ی بعد خودت رو آماده کنی
پسرک دوباره آهی کشید و نگاهشو به کتاب داد و زیر لب برای بار هزارم لب زد :
سوبین : واقعاً مزخرفه
دختر از روی صندلی بلند شد و به برادرش نگاهی انداخت
+ یکم بخونم تا بعد ازت امتحان بگیرم
بعد از تموم شدن جملش از اتاق خارج شد و به سمت حال پذیرایی بزرگ و شیک خونه رفت همون جایی که مادرش نشسته بود
+ اوه....اوما....خوبی؟
زن سرش رو گرفته بود اما با شنیدن صدای دخترکش سریع ناراحتیش رو مخفی کرد و لبخندی نرم زد
مادر بورام : آره....آره عزیزم خوبم
نفس عمیقی کشید
مادر بورام : سوبین تونست یاد بگیره؟
آهی از سر کلافگی کشید و به سمت مبل کنار مادرش رفت و روش نشست
+ نه....خیلی لجبازه
زن آهی کشید و نگاهش و به زمین داد
+ مامان....چیزی شده؟
زن دوباره با لبخند نگاهشو به دخترکش داد
مادر بورام : آره.....خوبه
مشکوک نگاهش کرد و دست به سینه جلوش نشسته بود
+ مطمئنی؟
زن آهی کشید و خندید
مادر : آره آره خوبم
دختر لبخندی زد و از جاش بلند شد و راهی پله های عمارت شد تا بلکه بتونه به اتاقش بره و مادرش رو با تمام افکار منفی که ازشون بیخبر بود تنها گذاشت.
.
با صدای جیغ و داد هایی که از سمت طبقه ی پایین عمارت به گوشش رسید سریع از جاش بلند شد و با سرعت از پله ها پایین اومد.
با دیدن پلیس و اورژانس که همه دور تا دور فردی رو گرفته بودن و خدمتکارا که گریه میکردن و در آخر برادرش که مات و مبهوت به گوشه ای خیره شده بود، بدجوری توی تنش لرزه افتاد.
به سمت سوبین رفت و دستهای سرد و لرزون پسر رو گرفت
+ چ.... چیشده؟
پسرک دست های لرزونش رو با ترس بالا آورد و به جلو اشاره کرد.
دخترک با نگاه ترسیده دست پسر رو دنبال کرد و در نهایت.....به جسم بی جون مادرش رسید
#فیکشن
#هیونجین
(فلش بک )
+ یاااا.....سوبینااا....چرا هر چی توضیح میدم نمیفهمی؟
با کلافگی موهاش رو به هم ریخت
سوبین : از ریاضی متنفرم
دست به سینه شد
+ خوب که چی؟.....بلاخره باید برای امتحان هفته ی بعد خودت رو آماده کنی
پسرک دوباره آهی کشید و نگاهشو به کتاب داد و زیر لب برای بار هزارم لب زد :
سوبین : واقعاً مزخرفه
دختر از روی صندلی بلند شد و به برادرش نگاهی انداخت
+ یکم بخونم تا بعد ازت امتحان بگیرم
بعد از تموم شدن جملش از اتاق خارج شد و به سمت حال پذیرایی بزرگ و شیک خونه رفت همون جایی که مادرش نشسته بود
+ اوه....اوما....خوبی؟
زن سرش رو گرفته بود اما با شنیدن صدای دخترکش سریع ناراحتیش رو مخفی کرد و لبخندی نرم زد
مادر بورام : آره....آره عزیزم خوبم
نفس عمیقی کشید
مادر بورام : سوبین تونست یاد بگیره؟
آهی از سر کلافگی کشید و به سمت مبل کنار مادرش رفت و روش نشست
+ نه....خیلی لجبازه
زن آهی کشید و نگاهش و به زمین داد
+ مامان....چیزی شده؟
زن دوباره با لبخند نگاهشو به دخترکش داد
مادر بورام : آره.....خوبه
مشکوک نگاهش کرد و دست به سینه جلوش نشسته بود
+ مطمئنی؟
زن آهی کشید و خندید
مادر : آره آره خوبم
دختر لبخندی زد و از جاش بلند شد و راهی پله های عمارت شد تا بلکه بتونه به اتاقش بره و مادرش رو با تمام افکار منفی که ازشون بیخبر بود تنها گذاشت.
.
با صدای جیغ و داد هایی که از سمت طبقه ی پایین عمارت به گوشش رسید سریع از جاش بلند شد و با سرعت از پله ها پایین اومد.
با دیدن پلیس و اورژانس که همه دور تا دور فردی رو گرفته بودن و خدمتکارا که گریه میکردن و در آخر برادرش که مات و مبهوت به گوشه ای خیره شده بود، بدجوری توی تنش لرزه افتاد.
به سمت سوبین رفت و دستهای سرد و لرزون پسر رو گرفت
+ چ.... چیشده؟
پسرک دست های لرزونش رو با ترس بالا آورد و به جلو اشاره کرد.
دخترک با نگاه ترسیده دست پسر رو دنبال کرد و در نهایت.....به جسم بی جون مادرش رسید
۹.۰k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.