Part⁵
Part⁵
نامجون ویو
_[باورم نمیشد
ا/ت داشت به من اینجوری میگفت دوستم داره؟
نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم فقط می دونستم منم دارم با ا.ت گریه می کنم
وقتی یاد دوران بچگیم و حرفای ماریانا میوفتادم قلبم درد می گرفت دلم می خواست از ته دلم داد بزنم و انقدر گریه کنم که کل دنیارو آب ببره
با حس تیر کشیدن سمت چپ سینم آخ بلندی گفتم که ا.ت سرمو از تو بغلش جدا کرد]
+ دوباره...قرصتو خوردی
_ نه فقط میخواستم برم
+بیا بریم قرصتو بدم بهت:)*گایز مثلا نامجون به خاطر این همه درد و مشگلاتی که داشته دیگه قلبش ضعیف شده
_[دستمو انداخت روی شونش و حرکت کردیم به سمت اتاقمون ماریانا دیگه اونجا نبود]
ا.ت ویو
+[یه دست لباس تمیز دست نامجون دادم و قرصش رو با لیوان آب براش آوردم]
+چرا یهو وسط مهمونی رفتی؟
_سرم از اون همه شلوغی درد گرفت
+ای کاش بهم میگفتی اونجور که تو هلم دادی و رفتی بدجور نگرانم کردی!
_ببخشید....
+اشکال ندار بذار کمک کنم لباستو عوض کنی
_خودم می تونم!
+لجبازی نکن نام دست و صورتت بدجوری زخمیه من باید کمکت کنم
+[بالاخره با خجالتی که داشت قبول کرد
لباسشو که عوض کرد قرصشو با لیوان آب رفت بالا]
دستاشو گرفتم و گرفتم:
+حالت خوبه؟
_آره بهترم.....
+تا حالا کسی بهت گفته بود چه دست خفن و انگشتای کشیده ای داری؟
_واقعا؟
+آره من از این مدل دستا خیلی خوشم میاد
_م...ممنون
+میایی بریم پیش بچه ها؟ حتما تا الان تعجب کردن چرا من و تو پیششون نیستیم
_آره فک کنم(لبخند)
+بیا این پتو رو بذار روی خودت با این کلاه تا سرما نخوری
_ممنون
دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم پیش بچه ها
کنار آتیش نشسته بودن و کوک داشت گیتار میزد
نوبتی هم یه زوج میومدن دور آتیش می رقصیدن
+نام؟ ما هم امتحانش کنیم؟
_ولی من بلد نیستم
+همون کاری که تو اون کلبه کردیم انجام میدیم اوکی؟
_باشه فقط امیدوارم بد نرم
+[رفتیم پیش بچه ها نشستیم وقتی نوبتمون شد دست نامجونو گرفتم و با هم رفتیم وسط
یه چند بارم نزدیک بود بخوره زمین که هممون خندمون گرفت]
......
+[دو ساعت دیگه بر می گشتیم
نامجون سرشو روی پاهام گذاشته بود و مثل یه بیبی مون کیوت خوابش برده بود(:
انگشتامو توی موهاش بردم و گفتم:
+ هر کسی هم که بخواد ازت متنفر باشه برای من مهم نیست حتی تموم دنیا! مهم اینه که من دوست دارم و حاضرم همه چیمو بهت بدم(: ]
اینم پارت آخر
نامجون ویو
_[باورم نمیشد
ا/ت داشت به من اینجوری میگفت دوستم داره؟
نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم فقط می دونستم منم دارم با ا.ت گریه می کنم
وقتی یاد دوران بچگیم و حرفای ماریانا میوفتادم قلبم درد می گرفت دلم می خواست از ته دلم داد بزنم و انقدر گریه کنم که کل دنیارو آب ببره
با حس تیر کشیدن سمت چپ سینم آخ بلندی گفتم که ا.ت سرمو از تو بغلش جدا کرد]
+ دوباره...قرصتو خوردی
_ نه فقط میخواستم برم
+بیا بریم قرصتو بدم بهت:)*گایز مثلا نامجون به خاطر این همه درد و مشگلاتی که داشته دیگه قلبش ضعیف شده
_[دستمو انداخت روی شونش و حرکت کردیم به سمت اتاقمون ماریانا دیگه اونجا نبود]
ا.ت ویو
+[یه دست لباس تمیز دست نامجون دادم و قرصش رو با لیوان آب براش آوردم]
+چرا یهو وسط مهمونی رفتی؟
_سرم از اون همه شلوغی درد گرفت
+ای کاش بهم میگفتی اونجور که تو هلم دادی و رفتی بدجور نگرانم کردی!
_ببخشید....
+اشکال ندار بذار کمک کنم لباستو عوض کنی
_خودم می تونم!
+لجبازی نکن نام دست و صورتت بدجوری زخمیه من باید کمکت کنم
+[بالاخره با خجالتی که داشت قبول کرد
لباسشو که عوض کرد قرصشو با لیوان آب رفت بالا]
دستاشو گرفتم و گرفتم:
+حالت خوبه؟
_آره بهترم.....
+تا حالا کسی بهت گفته بود چه دست خفن و انگشتای کشیده ای داری؟
_واقعا؟
+آره من از این مدل دستا خیلی خوشم میاد
_م...ممنون
+میایی بریم پیش بچه ها؟ حتما تا الان تعجب کردن چرا من و تو پیششون نیستیم
_آره فک کنم(لبخند)
+بیا این پتو رو بذار روی خودت با این کلاه تا سرما نخوری
_ممنون
دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم پیش بچه ها
کنار آتیش نشسته بودن و کوک داشت گیتار میزد
نوبتی هم یه زوج میومدن دور آتیش می رقصیدن
+نام؟ ما هم امتحانش کنیم؟
_ولی من بلد نیستم
+همون کاری که تو اون کلبه کردیم انجام میدیم اوکی؟
_باشه فقط امیدوارم بد نرم
+[رفتیم پیش بچه ها نشستیم وقتی نوبتمون شد دست نامجونو گرفتم و با هم رفتیم وسط
یه چند بارم نزدیک بود بخوره زمین که هممون خندمون گرفت]
......
+[دو ساعت دیگه بر می گشتیم
نامجون سرشو روی پاهام گذاشته بود و مثل یه بیبی مون کیوت خوابش برده بود(:
انگشتامو توی موهاش بردم و گفتم:
+ هر کسی هم که بخواد ازت متنفر باشه برای من مهم نیست حتی تموم دنیا! مهم اینه که من دوست دارم و حاضرم همه چیمو بهت بدم(: ]
اینم پارت آخر
۴.۹k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.