فیک( عشق) پارت ۴۹
فیک( عشق) پارت ۴۹
ا.ت ویو
ک یکی ازعقب هولم داد....چند پله رو پایین افتادم.......
خاستم بلند شم...اما دستم بدجور درد داشت...یکی از موهام کشید.....و سرمو بلند کرد.........
*: فک کردی میزارم راحت زندگی کنی...ها....فک کردی دیگه من میرم..و تو هرجور بخای میتونی زندگی کنی.........
ا.ت : بابا..............
بابا ا.ت: آره...بابا.....فک کردیبا اون یه میلیون ک از اون پسره گرفتم میریم......نه اشتباه کردی........
ا.ت: یه میلیون...از کی...کجا......
بیشتر از موهام کشید.......
بابا ا.ت: زمانیکه تو گم بودی......از اون پسر ک الان از پله ها پایین رفت....
ا.ت: جیمین......
بابا ا.ت: نمیدونم......فک کنم.......
از موهام گرفت و بلندم کرد....دستمو نمیتونستم تکون بدم............پیشونیم کمی خیس شد.........از پیشونیم چیزی چکید رو زمین ..نگا کردم خون بود......
ا.ت: بابا...و..ولم...کن......چ..را...ای..نجوری.. می..میکنی....
بابا ا.ت: نه الان باهات کار دارم.....اومدی خوشگذرونی......
موهامو اونقد کشید ک فک کردم دیگه مو ندارم.( خانم کچل😅)....موهامو ول کرد.......دوباره زمین افتادم.......شروع به لگد زدن کرد.......با دست سالمم مانعش میشدم......اما نمیشد.....
ا.ت: هق..هق...و..ولم...هق کن....بابا....
بابا ا.ت: آره بابا..بابا....میخام بکشمت......
بدنم بیحس شده بود...چیزیو حس نمیکردم............
چشمام کم کم داشت بسته میشد........ک...یکی بابامو به سمت خودش کشید....و اولین مشت........
لارا نامو و هینا رو ديدم ک به سمتم اومد......اون جیمین بود ک با بابام درگیر شده بودن..........
کنارم نشستن و حالمو میپرسیدن........اما نمیتونستم جواب بدم........
نامو رفت تا مانع جیمین بشه........بابام رو زمین افتاده بود........جیمین سمتم اومد....سریع کنارم نشست و سرمو رو پاش گذاشت....
جیمین: ا.ت....ا.ت....تروخدا یچیزی بگو...بگو حالت خوبه..........ا.ت.....
انگار فقط منتظر جیمین بودم..........ک کنارم بیاد.....چشمامو بستم و سیاهی...........
جیمین ویو
کنارِ استاد رسیدم...برگه رو دادم....اماگفت...باید همگروهیم بیاد.......بقیه بچهها اومده بودن...فک کنم وقتی نتونستن چیزی پیدا کنن ناامید شدن..........پس چرا نمیاد...........از بالا صدا های میومد....زمانیکه از پله ها پایین میومدم تو طبقه دوم...یه فرد عجب بود.....صورتش پوشیده...بود......شاید کارکن هتل باشه......
استاد: جیمین برو و ببين ا.ت کجاست......
جیمین: چشم.....
نزدیک پله ها بودم...ک صدا جیغ و گریه شنیدم.....نگران شدم...و سریع از پله ها بالا رفتم.......نامو لارا و هینام اومد.........چند پله از طبقه دوم بالا....یه مرده ...صبر کن.. اون بابا ا.ته...داشت ا.ت و میزد....عصبی شدم.....رفتم و اولین مشت و تو صورتش خوابوندم...........
دوم سوم......تا زمين افتاد...دیگه نمیدونستم چیکار میکنم..........تا نامو مانعم شد اگه اینجوری پیش میرفت..شاید قاتلش میشدم......ا.ت و رو زمین دیدم.....سریع کنارش نشستم سرشو رو پام گذاشتم....هی صداش میزدم.....اما جواب نمیداد.......چشماشو بست....با بستن چشماش دنیا واسم تموم شد...........
نامو به آمبولانس زنگ زد.......همه بالا سرمون جم شده بودن و تو گوش هم پچ پچ میکردن.................
بلاخره اومدن...ا.ت و بردن.....فککنم حالش خیلی بد بود.....
نامو: جیمین بیا بریم........
تو آمبولانس فقط استاد با ا.ت رفت...مامجبور شدیم با ماشین خودمون بیمارستان بریم..........
نامو رانندگی میکرد........هینا و لارا صندلی عقب نشسته بودن....پلیس ها بابا ا.ت و بردن...اما کی اون و به هتل راه داده........یا شاید به بهونهِ اومده.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
به به چه ادمین فعالِ🌠
ا.ت ویو
ک یکی ازعقب هولم داد....چند پله رو پایین افتادم.......
خاستم بلند شم...اما دستم بدجور درد داشت...یکی از موهام کشید.....و سرمو بلند کرد.........
*: فک کردی میزارم راحت زندگی کنی...ها....فک کردی دیگه من میرم..و تو هرجور بخای میتونی زندگی کنی.........
ا.ت : بابا..............
بابا ا.ت: آره...بابا.....فک کردیبا اون یه میلیون ک از اون پسره گرفتم میریم......نه اشتباه کردی........
ا.ت: یه میلیون...از کی...کجا......
بیشتر از موهام کشید.......
بابا ا.ت: زمانیکه تو گم بودی......از اون پسر ک الان از پله ها پایین رفت....
ا.ت: جیمین......
بابا ا.ت: نمیدونم......فک کنم.......
از موهام گرفت و بلندم کرد....دستمو نمیتونستم تکون بدم............پیشونیم کمی خیس شد.........از پیشونیم چیزی چکید رو زمین ..نگا کردم خون بود......
ا.ت: بابا...و..ولم...کن......چ..را...ای..نجوری.. می..میکنی....
بابا ا.ت: نه الان باهات کار دارم.....اومدی خوشگذرونی......
موهامو اونقد کشید ک فک کردم دیگه مو ندارم.( خانم کچل😅)....موهامو ول کرد.......دوباره زمین افتادم.......شروع به لگد زدن کرد.......با دست سالمم مانعش میشدم......اما نمیشد.....
ا.ت: هق..هق...و..ولم...هق کن....بابا....
بابا ا.ت: آره بابا..بابا....میخام بکشمت......
بدنم بیحس شده بود...چیزیو حس نمیکردم............
چشمام کم کم داشت بسته میشد........ک...یکی بابامو به سمت خودش کشید....و اولین مشت........
لارا نامو و هینا رو ديدم ک به سمتم اومد......اون جیمین بود ک با بابام درگیر شده بودن..........
کنارم نشستن و حالمو میپرسیدن........اما نمیتونستم جواب بدم........
نامو رفت تا مانع جیمین بشه........بابام رو زمین افتاده بود........جیمین سمتم اومد....سریع کنارم نشست و سرمو رو پاش گذاشت....
جیمین: ا.ت....ا.ت....تروخدا یچیزی بگو...بگو حالت خوبه..........ا.ت.....
انگار فقط منتظر جیمین بودم..........ک کنارم بیاد.....چشمامو بستم و سیاهی...........
جیمین ویو
کنارِ استاد رسیدم...برگه رو دادم....اماگفت...باید همگروهیم بیاد.......بقیه بچهها اومده بودن...فک کنم وقتی نتونستن چیزی پیدا کنن ناامید شدن..........پس چرا نمیاد...........از بالا صدا های میومد....زمانیکه از پله ها پایین میومدم تو طبقه دوم...یه فرد عجب بود.....صورتش پوشیده...بود......شاید کارکن هتل باشه......
استاد: جیمین برو و ببين ا.ت کجاست......
جیمین: چشم.....
نزدیک پله ها بودم...ک صدا جیغ و گریه شنیدم.....نگران شدم...و سریع از پله ها بالا رفتم.......نامو لارا و هینام اومد.........چند پله از طبقه دوم بالا....یه مرده ...صبر کن.. اون بابا ا.ته...داشت ا.ت و میزد....عصبی شدم.....رفتم و اولین مشت و تو صورتش خوابوندم...........
دوم سوم......تا زمين افتاد...دیگه نمیدونستم چیکار میکنم..........تا نامو مانعم شد اگه اینجوری پیش میرفت..شاید قاتلش میشدم......ا.ت و رو زمین دیدم.....سریع کنارش نشستم سرشو رو پام گذاشتم....هی صداش میزدم.....اما جواب نمیداد.......چشماشو بست....با بستن چشماش دنیا واسم تموم شد...........
نامو به آمبولانس زنگ زد.......همه بالا سرمون جم شده بودن و تو گوش هم پچ پچ میکردن.................
بلاخره اومدن...ا.ت و بردن.....فککنم حالش خیلی بد بود.....
نامو: جیمین بیا بریم........
تو آمبولانس فقط استاد با ا.ت رفت...مامجبور شدیم با ماشین خودمون بیمارستان بریم..........
نامو رانندگی میکرد........هینا و لارا صندلی عقب نشسته بودن....پلیس ها بابا ا.ت و بردن...اما کی اون و به هتل راه داده........یا شاید به بهونهِ اومده.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
به به چه ادمین فعالِ🌠
۹.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲