بهترین اتفاق زندگیم
پارت 13
هانجی: چرا داری به اموال من اسیب میزنی
یوجو: به تو چه اقای جانگ هانجی
هانجی: باشه هر جور راحتی من میرم
یوجو: کجا میری
هانجی: خونه
یوجو: منم میخوام بیام
یجی: نه نمیشه شماها باید اینجا بمونین ( داد)
هانجی:خیر نمیشه اجوما تو اینجا بمون
بای بای
.رفتن خونه.
جنی: امممممممم بیاین ماهم بریم بخوابیم
.رفتن خوابیدن.
راوی:همه رفت خوابیدن یوجو و هانجی رفتن خونه بعد من موندم یه داستان😢😓
.صبح.
یوجو: از خواب بلند شدم رفتم پایین چون اجوما خونه نبود خودم رفتم صبحونه درست کردم قبل از اینکه هانجی بیدارشه صبحونه خوردم و رفتم دانشگاه از شانس خوبم امروز هانجی نیومده رفتم سر کلاس مدیر هم اومد ده تا از بهترین بچه ها ر برای انتظامات انتخاب کنه
مدیر: خب خب بچه ها من شماها را بخاطر خوب بودن درستون انتخاب کردم
سولا تو دهمین نفری و باید همیشه این مدرسه رو تمیز کنی حتی زمانی که خدمتکار هم باشه
سولا: اما نمیشه
مدیر: میشه
شیا دو هم باید کمک سوا کنی
هان تو باید هواست به سوا باشه
ران تو باید هواست به شیا باشه
شاید از زیر کار در رفتن
سولی دختر گلم تو میشی مبصر کلاس
سوجون تو هم میشی دست راست استاد هان
ماکیا دخترم تو هم میشی دست راست استاد چان
جنی تو باید از همه چیز اگاه باشی هر اتفاقی افتاد میای پیش یوجو
یجی تو باید به کادر دانشگاه کمک کنی و مدارک رو حفظ کنی
یوجو تو رئیس همه بچه هایی و باید در نبود هر کدوم از شش نفر اول در جایگاهشون کار کنی
یوجو: بله چشم
ویو سولا
بعد از حرف مدیر رفتم خونه و خوابید صبح که شد یه لباس باز پوشیدم و رفتم دانشگاه از شانسم امروز تعطیل بود و من باید امروز میرفتم دانشگاه
چون هان باید هواسش به من میبود لباس باز پوشیدم من میدونستم هان هول هست منم عاشق ای بودم که برم زیر یه نفر اگر هان میبود که بهتر
هان: به به خانم سولا شروع کم به کار کردن بعدم بیا کارت دارم
ویو سولا
من میدونستم چیکاره داره برای همین کلید خونه رو انداختم و اومدم برش داشتم که یهو هان منو بغل کرد و با خودش برد رسیدم خونه هان بردم تو وقتی رسیدیم لباسشمو پاره کرد و منم رفتم زیرش و....
ادمین: زشته بیاید بریم سراغ یکی دیگه
بدونین دیروز تمام شد والان از خونه هانجی ویوجو ادامه میابد
ویو یوجو
من امروز رفتم خونه نمیدونم ولی دلم واقعا برای هانجی تنگ شده بود دیروز کل روز ندیدمش دیروز تا دیر وقت دانشگاه بودم برای همین بعدش رفتم پیش هانا رفتم خونه دیدم هانجی تو تاریکی اون بغل نشسته
یوجو: هانجی چته
هانجی: هیچی نیست دلم برای بیبی خوشگلم تنگ شده بود چرا دیروز نیومدی خونه
بچه ها من میخوام همراه این فیک یه فیک دیگه درمورد جیمین بنویسم هرکس موافق هست اینو بفرسته🇰🇷🇯🇵🇨🇳
هانجی: چرا داری به اموال من اسیب میزنی
یوجو: به تو چه اقای جانگ هانجی
هانجی: باشه هر جور راحتی من میرم
یوجو: کجا میری
هانجی: خونه
یوجو: منم میخوام بیام
یجی: نه نمیشه شماها باید اینجا بمونین ( داد)
هانجی:خیر نمیشه اجوما تو اینجا بمون
بای بای
.رفتن خونه.
جنی: امممممممم بیاین ماهم بریم بخوابیم
.رفتن خوابیدن.
راوی:همه رفت خوابیدن یوجو و هانجی رفتن خونه بعد من موندم یه داستان😢😓
.صبح.
یوجو: از خواب بلند شدم رفتم پایین چون اجوما خونه نبود خودم رفتم صبحونه درست کردم قبل از اینکه هانجی بیدارشه صبحونه خوردم و رفتم دانشگاه از شانس خوبم امروز هانجی نیومده رفتم سر کلاس مدیر هم اومد ده تا از بهترین بچه ها ر برای انتظامات انتخاب کنه
مدیر: خب خب بچه ها من شماها را بخاطر خوب بودن درستون انتخاب کردم
سولا تو دهمین نفری و باید همیشه این مدرسه رو تمیز کنی حتی زمانی که خدمتکار هم باشه
سولا: اما نمیشه
مدیر: میشه
شیا دو هم باید کمک سوا کنی
هان تو باید هواست به سوا باشه
ران تو باید هواست به شیا باشه
شاید از زیر کار در رفتن
سولی دختر گلم تو میشی مبصر کلاس
سوجون تو هم میشی دست راست استاد هان
ماکیا دخترم تو هم میشی دست راست استاد چان
جنی تو باید از همه چیز اگاه باشی هر اتفاقی افتاد میای پیش یوجو
یجی تو باید به کادر دانشگاه کمک کنی و مدارک رو حفظ کنی
یوجو تو رئیس همه بچه هایی و باید در نبود هر کدوم از شش نفر اول در جایگاهشون کار کنی
یوجو: بله چشم
ویو سولا
بعد از حرف مدیر رفتم خونه و خوابید صبح که شد یه لباس باز پوشیدم و رفتم دانشگاه از شانسم امروز تعطیل بود و من باید امروز میرفتم دانشگاه
چون هان باید هواسش به من میبود لباس باز پوشیدم من میدونستم هان هول هست منم عاشق ای بودم که برم زیر یه نفر اگر هان میبود که بهتر
هان: به به خانم سولا شروع کم به کار کردن بعدم بیا کارت دارم
ویو سولا
من میدونستم چیکاره داره برای همین کلید خونه رو انداختم و اومدم برش داشتم که یهو هان منو بغل کرد و با خودش برد رسیدم خونه هان بردم تو وقتی رسیدیم لباسشمو پاره کرد و منم رفتم زیرش و....
ادمین: زشته بیاید بریم سراغ یکی دیگه
بدونین دیروز تمام شد والان از خونه هانجی ویوجو ادامه میابد
ویو یوجو
من امروز رفتم خونه نمیدونم ولی دلم واقعا برای هانجی تنگ شده بود دیروز کل روز ندیدمش دیروز تا دیر وقت دانشگاه بودم برای همین بعدش رفتم پیش هانا رفتم خونه دیدم هانجی تو تاریکی اون بغل نشسته
یوجو: هانجی چته
هانجی: هیچی نیست دلم برای بیبی خوشگلم تنگ شده بود چرا دیروز نیومدی خونه
بچه ها من میخوام همراه این فیک یه فیک دیگه درمورد جیمین بنویسم هرکس موافق هست اینو بفرسته🇰🇷🇯🇵🇨🇳
۳.۳k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.