ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪enchanted forest ¹²p
ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪enchanted forest ¹²p
تکون اروی خوردم و با تیر کشیدن دستم و کمرم هینی از درد کشیدم . انداختن اون تابلو و فرو رفتن تو خورده ها واقعا عمدی نبود.
به زور چسامو باز کردم و فضای اتاق رو انالیز کردم ، دیشب حتی به اتاق نگاه نکرده بودم .. یه اتاق با تم سلطنتی قرمز خوش رنگ و شومینه ای که می سوخت و نور ملایمی تو اتاق پخش میکرد تخت بزرگو سلطنتی و با روتختی مخملی فرمز ودرکل فضای ارامش بخشی بود..
همینجوری که غرق اتاق بود با یادآوری دیشب دوباره چشماشو روهم فشار تو ، بغل اون خوناشام خوابش برده بود..
فلش بک:
حس خوبی نسبت به لی نداشت و میتونستحس کنه دختر هم همین حس رو داره و سعی کرد نسبت بهش بیاهمیت باشه..
همونجوری که پله هارو طی میکرد دخترک رو تو بغلش فشار میداد ...
نگاه سنگین لی اذیتشون میکرد انگار قصد ترک کردن عمارت رو نداشت.
نگاهشو از پله ها به صورت دخترک داد ،نگاهشو دوخته بود به لی ، لی هم همینجوری که کل وجودش رو عذاب وجدان گرفته بود به دختر نگاه میکرد که هر لحظه دوتر میشد..
حس نگرانی دو وجود هردوشون غلت میخورد چون هردوشون نمیدونستن ماه سرخ قراره چطوری برگزار شه و این اولین ماه سرخ بعد فرو پاچیدن خاندان جئونه!
اگه دخترک میدونست پدرش از خاندان جئونه و خون این خاندان تو رگاشه و باارزش ترین خون این خاندان رو داره ، قطعا جئونو با دو دست خودش به خاطر دروغ کشتن خانوادش ، خفه میکرد و هرطور شده خودشو به خانوادش میرسوند و از ماه سرخ فرار میکرد..
ولی تقدیر نبور اون حقیقت رو پنهان کنه
نفس کلافه ای کشید . این تنها حقیقتی نبود که از اون دختر قایم کرده بود..
به اتاق منتظرش رسید و درو باز کرد و خودشو به تخت رسوند بی اهمیت به چشم هایی که از تعجب گرد شده بود ، رو تخت رفت و به تاج تخت تکیه داد و دخترک رو همونجوری که تمام مدت در آغوشش بود ، تو بغلش گرفت و به رقص اتیش تو شومینه خیره شد..
نمیدونست چندساعت تو افکارش و اون ماه سرخ لعنتی غرق شده بود که اصلا متوجه گذر زمان و به خواب رفتن دخترک تو بغلش نشد..
تمام مدت تو فکر ماه سرخ و دروغ گفتن کشتن خانوادش و افتادن دختر تو این حال و کلی حقیقت دیگه ای که پنهان کرده بود با اینکه میدونست اون دختر و معجون وجودش با ارزش تر از هرچیزیه !
حالا باید تمام وقت حواسش به اون دختر باشه و نزاره تا روز موعود یه کلمه از حقیقت رو بفهمه.. ولی خب
نمیدونست فردای اون روز یک حقیقت بزرگ فاش میشه و چیزی که جئون ازش میترسید به واقعیت تبدیل میشه!
___^^
تکون اروی خوردم و با تیر کشیدن دستم و کمرم هینی از درد کشیدم . انداختن اون تابلو و فرو رفتن تو خورده ها واقعا عمدی نبود.
به زور چسامو باز کردم و فضای اتاق رو انالیز کردم ، دیشب حتی به اتاق نگاه نکرده بودم .. یه اتاق با تم سلطنتی قرمز خوش رنگ و شومینه ای که می سوخت و نور ملایمی تو اتاق پخش میکرد تخت بزرگو سلطنتی و با روتختی مخملی فرمز ودرکل فضای ارامش بخشی بود..
همینجوری که غرق اتاق بود با یادآوری دیشب دوباره چشماشو روهم فشار تو ، بغل اون خوناشام خوابش برده بود..
فلش بک:
حس خوبی نسبت به لی نداشت و میتونستحس کنه دختر هم همین حس رو داره و سعی کرد نسبت بهش بیاهمیت باشه..
همونجوری که پله هارو طی میکرد دخترک رو تو بغلش فشار میداد ...
نگاه سنگین لی اذیتشون میکرد انگار قصد ترک کردن عمارت رو نداشت.
نگاهشو از پله ها به صورت دخترک داد ،نگاهشو دوخته بود به لی ، لی هم همینجوری که کل وجودش رو عذاب وجدان گرفته بود به دختر نگاه میکرد که هر لحظه دوتر میشد..
حس نگرانی دو وجود هردوشون غلت میخورد چون هردوشون نمیدونستن ماه سرخ قراره چطوری برگزار شه و این اولین ماه سرخ بعد فرو پاچیدن خاندان جئونه!
اگه دخترک میدونست پدرش از خاندان جئونه و خون این خاندان تو رگاشه و باارزش ترین خون این خاندان رو داره ، قطعا جئونو با دو دست خودش به خاطر دروغ کشتن خانوادش ، خفه میکرد و هرطور شده خودشو به خانوادش میرسوند و از ماه سرخ فرار میکرد..
ولی تقدیر نبور اون حقیقت رو پنهان کنه
نفس کلافه ای کشید . این تنها حقیقتی نبود که از اون دختر قایم کرده بود..
به اتاق منتظرش رسید و درو باز کرد و خودشو به تخت رسوند بی اهمیت به چشم هایی که از تعجب گرد شده بود ، رو تخت رفت و به تاج تخت تکیه داد و دخترک رو همونجوری که تمام مدت در آغوشش بود ، تو بغلش گرفت و به رقص اتیش تو شومینه خیره شد..
نمیدونست چندساعت تو افکارش و اون ماه سرخ لعنتی غرق شده بود که اصلا متوجه گذر زمان و به خواب رفتن دخترک تو بغلش نشد..
تمام مدت تو فکر ماه سرخ و دروغ گفتن کشتن خانوادش و افتادن دختر تو این حال و کلی حقیقت دیگه ای که پنهان کرده بود با اینکه میدونست اون دختر و معجون وجودش با ارزش تر از هرچیزیه !
حالا باید تمام وقت حواسش به اون دختر باشه و نزاره تا روز موعود یه کلمه از حقیقت رو بفهمه.. ولی خب
نمیدونست فردای اون روز یک حقیقت بزرگ فاش میشه و چیزی که جئون ازش میترسید به واقعیت تبدیل میشه!
___^^
۲۴.۲k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.